مقدّمۀ اوّل برای خوانندگان عمومی این نامه.
آدمیزاد معجون عجیبی است از آرزوها، رؤیاها، خیالات، … و ایضاً فکرهای عجیب و غریب و بعضاً تصوّرات و اندیشه های ریز و درشت.
اینجانب می خواستم برای خوک ها و خرس ها و الاغ های عالم یک نامه بنویسم فکر کردم شاید به خوک ها و خرس ها و الاغ های واقعی بربخورد که چرا شما آدم ها برای تحقیر بعضی ها و با نیّت فحش و فضیحت ماها را خرج می کنید؟ دیدم اعتراض بجایی است و چون نمی دانستم با آن خوک ها و خرس ها و الاغ ها و سگ ها و گرگ های انسان نما چه باید بکنم بنظرم رسید خوبست ابتدا از این واقعیهاش یک عذرخواهی بکنم و گرفتاریم راعرضه کنم.
می دانید که در همۀ زبان های دنیا یک بخش از تمثیل ها و نشانه ها را حیوانات تشکیل می دهند و در ادبیّات همه ملّت ها، داستان های متعدّدی در این زمینه ها داریم. از کلیله و دمنۀ خودمان گرفته تا قلعه حیوانات؛ از قصههای کودکانه تا کارتون ها و انیمیشن های رنگ و وارنگ؛ بسیاری از حکایات با ذکر و یاد حیوانات روایت می شود که انصافاً در همه جا هم فقط از بدی و زشتی و با تحقیر و توهین نیست و شاید به همین دلیل پوزش هم لازم نبوده. امّا اینبار بنده می خواهم از خوک و خرس هایی که موجودات انسان نمایی هستند و درواقع خصوصیات خوکی و خرسی و سگی و الاغی مذموم را که اینها تجسّم کاملشند مورد خطاب قرار دهم که طبعاً به آن حیوانات مخلوق خداوند برمی خورد و ضروری است که با ذکر این مقدّمه آن «بیچاره ها» از مظانّ اتّهام مصون و مبرّی شود.
و امّا مقدّمه دوّم؛ باز هم برای خوانندگان عمومی این نامه.
عجیب است که این موجودات دوزیست حیوان ـ انسان، که ظاهر آدمی دارند ـ و بعضاً خیلی هم شیک و اودکلن زده هستند ـ و باطن حیوانی، که در آن ها خوک صفتی و سگ سیرتی و خرس منشی و الاغ باطنی! سرشار است و با اینکه دربارۀ آنها همه اطلاع دارند و داستان را می دانند ولی تا بحال به صراحت و با اسم و مشخّصات کسی چیزی نگفته است. نمی دانم؛ یا ملاحظه بشریّت را کرده اند! یا رعایت حال آن حیوانات اصلی را و یا… به هرحال چرا تا حالا به این خوک ها و خرس ها و یابوها و گرگ های انسان نما کسی به صراحت خطاب نکرده است؟ نمی دانم. شاید علّتش این است که اینها بیشتر روباه و شغال و کفتارند تا حیوانات خانگی اسب و خر و گاو و قاطر و سگ. یا شاید هم چون ممزوجی از همۀ این حیواناتند کسی نتوانسته به درستی آنها را با یک نام و نشان مشخّص مورد خطاب قرار دهد. به هرحال بنده این باب را باز می کنم شاید دیگران هم کمک کنند.
و بعد؛ اصل مطلب:
ای حیوانات انسان نما؛ قطعاً شما حرف مرا نمی فهمید و لذا چندان هم احساس مورد خطاب بودن پیدا نمی کنید. چون رفتار فردی و جمعی و تاریخی شما نشان می دهد که اهل فهم و درک و شعور نیستید. امّا از آنجا که برعکس این حقیقت، خود را خیلی مهمّ و بالا و والا می دانید و گمان می کنید از همۀ مردمان بهتر و مهمترید (و همین خودبینی نشانۀ نافهمی شماست) و از آنجا که این نامه، یک نامه سرگشاده است و همگان آن را می بینند، فرض را می گذاریم بر اینکه شاید احتمالاً و ای بسا یک درصد جزئی و یا با یک واقعۀ غیرعادی، لااقلّ بخشی از این مفاهیم برای شما هم مفهوم باشد. بادا باد.
ای حیوانات انسان نما؛ شما که خیال می کنید پول، عامل حلّ همۀ مشکلات و باعث قدرت و تفاخر و بزرگی است ـ و پیداست که معنای فخر و بزرگی را نمی فهمید ـ و با تمام توان از هر راه ممکن پول جمع کرده اید و خود را ثروتمند و سرمایه دار و کاپیتالیست و بانکدار و بلکه سلطان جهان و شاید خدای قادر و متعال می دانید، چطور حالیتان نمی شود که شما هیچ نیستید و هیچ قدر و قیمتی ندارید؟ شما چطور از نگاه و رفتار آدمیان دنیا متوجّه نمیشوید که چقدر شما را منفور و کثیف و حقیر می دانند؟ چطور خود را گول می زنید و خیال می کنید آدم ها به شما حسادت می کنند و در آرزوی جایگاه شما هستند؟ بله، البتّه یک عدّه ای همینطورند و نوکری شما را به جای عزت نفس می پذیرند ولی عموم مردم، شماها را کفتار و خوک و خرس می دانند؛ بلکه سرطان و وبا و بیماری به حساب می آورند.
آهای تو؛ ای بدقیافۀ حقیری که خیال کردی با راه انداختن انقلاب های مخملی و نارنجی، با پول و تبلیغات میتوانی دنیا را مال خود کنی؛ بله خود تو؛ سوروس؛ آیا نمی بینی که در هیچ یک از این کشورها آنطوری که می خواستی موفق نشدی؟ آیا به قیافۀ خودت در آیینه نگاه کرده ای؟ آیا تحمّل دیدن روی خودت را داری؟ آیا خودت را با خوک و کفتار اشتباه نمی کنی؟ …
و تو؛ ای راکفلر؛
و تو؛ روچیلد؛
و شماها؛ مرداک و مورگان و لازار و اسپنسر و …
شما واقعاً متوجّه نمی شوید که وقتی در قلعه هایتان، پشت دیوارهای امنیّتی سخت خود را مخفی می کنید، در واقع در قلعۀ حیوانات مخفی شده اید؟
آیا شماها صدای فرو ریختن پایه های این قلعه ها را نمی شنوید؟
براستی چرا به فکر رفتن به کره مریخ هستید؟
چرا برای سکونت در ماه، هزینه طرح های خیالی را می پردازید؟
چرا اینقدر به ژول ورن دل داده اید که در اعماق دریا برای شما شهر بسازد؟
چرا برای سکونت در قطب جنوب طرح و برنامه درست می کنید؟
شاید خودتان ندانید که چرا گیج و گول و نادان هستید؛ بگذارید من برایتان بگویم.
علمای ما براساس منابع آسمانی، رباخواران را مُخَبَّط می نامند. رباخوار که معلوم است کیست. همین شماها؛ که عشق و هدف و همۀ زندگیتان پول و پول مفت و پول ربح و سود و پول حقه بازی و نیرنگ و کلک های اقتصادی است. امّا مخبّط یک کلمه عربی است؛ یعنی کسی که به خَبطِ دِماغ دچار است یعنی روان پریش؛ یعنی دیوانه. وارد این موضوع نمی شوم که چگونه رباخواری باعث خبط دماغ می شود چون نه بدردتان می خورد نه فهم درک و دریافتش را دارید. امّا همین قدر ببینیم که آیا شماها به خبط دماغ دچار هستید یا نه.
شماها خود را قدرتمندترین آدم های روزگار می دانید و برای سراسر جهان خیالات و نقشه ها دارید. خوب پس چرا خودتان را مخفی کرده اید؟ چرا پنهان شده اید؟ هم پنهانی فیزیکی و هم اجتماعی؟ چرا خودتان را معرّفی نمیکنید؟ چرا پشت اسم بانک و مؤسّسه و گروه مالی و شرکت و غیره و غیره مخفی شده اید؟ یعنی اینقدر ترس؟ آنهمه قدرت و اینهمه ترس؟ آنهمه آرزوی خدایی و سلطنت و فرمانروایی و اینقدر وحشت از شناسایی و هراس از نفرت مردم؟
آیا براستی شما مخبّط نیستید؟
بگذارید یک کمی از گذشته برایتان بگویم.
یادتان می آید که در قرن نوزدهم همۀ اروپا مال تو ـ روچیلد ـ بود و آمریکا هم کم کم از آن تو ـ راکفلرـ شد؟ و بقیّه آل و تبارتان هم همراهی تان می کرد، برای نقشه های بزرگ آینده؟
و بعد نقشه کشیدید که با شروع قرن بیستم قال قضیّه را بکنید و همه چیز را منظّم و مرتّب از آن خود کنید؟ و لذا با دو جنگ جهانی و کشتن صدها میلیون انسان ـ که در نظر شما حشرات الارض و بی ارزش بودند ـ سازمان بندی دنیا را چنان سامان دادید که بتوانید در دهۀ هفتاد میلادی، نظام واحد جهانی را اعلام کنید؟
و آیا ندیدید که یک روحانی مسلمان ایرانی، درست در همان شروع «پروژۀ هشتاد»تان نهضتی را شروع کرد که ابتدا نوکرتان ـ شاه ایران ـ را سرنگون کرد و بعد نوکر دیگرتان ـ صدام ـ را زمین گیر و غارنشین کرد و بعد هم انقلابی که او درست کرده بود، نوکران دیگرتان را از سادات و حسین اردنی و قذافی و مبارک و سعودی و غیره و غیره تا حتّی کلینتون و کارتر و ریگان و بوش و اوباما و کامرون و بلر و سارکوزی و الدنگ های فرانسه و آشغالهای ایتالیا ـ … جنس های جور برای قلعۀ حیوانات و همنشین های مجالستان و محفل های ماسونی و بیلدربرگ و کمیتۀ سیصد و … و اینهمه خدم و حشم، عاقبت نتوانستید حریف امام خمینی و جانشین او بشوید؟ و این در حالی بود که شما «همه چیز» داشتید و دارید: نظامی و علمی و اقتصادی و سیاسی و بین المللی و تبلیغات و ایدئولوژی سازی و روشنفکر دست ساز و … و حتّی کسانی که آرزو دارند مثل شما باشند و در این مملکت برای خود پایه و مایه ای فراهم کرده اند و گوش به فرمان شما و متوجّه اشاره های شمایند!؛ و حریفتان از نظر عوامل قدرت دنیایی از صفر شروع کرد؛ چطور شد که اینها تبدیل به کابوستان شدند؟ آیا نمی فهمید که مخبّط و روان پریش و نفهم و نادانید؟ آیا درک نمی کنید که مایۀ آبروریزی خوک ها و کفتارها و گرازها و خرس ها و گرگ ها و مار و عقرب ها شده اید؟ آیا این واقعیّت ملموس محسوس عینی واقعی را نمی بینید؟
بله؛ طبیعی است؛ اگر کمی از انسانیّت و آدمیّت در وجودتان مانده بود، شاید تا حدودی این حقایق واضح و روشن را می توانستید درک کنید ولی راهی که شما رفته اید به همین کوری و کری و نفهمی می رسد؛ همین کوری و کری که نه ضجّه های بچه خوک های اسرائیلی را می شنوید و نه رفت و آمدهای هراس زده نوکرهایتان را میبینید و نه بوی گند زباله دانهایی که به اسم کشورهای دموکراسی دوست و آزاد و پیشرفته درست کرده اید به دماغتان می خورد که هم دِماغ شما دچار خبط شده و هم دَماغتان گرفتار زکام خوکی.
و لذا رها کنم…
فقط از خوانندگان عمومی این نامۀ سرگشاده از اینهمه ذکر حیوانات و زباله و گند و کثافت عذرخواهی کنم با این نکته که:
بله، تقصیر خود ما هم بود؛
اگر با همان نشانه های اوّلیه، زودتر و جدّیتر به فکر مقابله با این فضاحت افتاده بودیم امروز اینگونه وسیع چشم و گوش و شامه و ذائقه مان، آزرده نمی شد؛
و اگر امروز هم کمی بیشتر مقاومت نکنیم و ضمناً مراقب اشباه داخلی این موجودات نباشیم؛ چه بسا که میدان زندگیمان باز هم زیر سُم خوک ها و کفتارها و آلوده به فضولات و نجاسات آنها باقی بماند؛ باید جنبید و عرصه را تمیز کرد.
… و قطعاً روزهای خوش تر و زیباتر و تمیزتر در راه است؛ ان شاءالله.
عبدالله راستگو
ثبت دیدگاه