متن حاضر بخش كوچكي از مصاحبه آقاي پرويز جاسمي با بنياد تاريخ پژوهي ايران معاصر است.
آقاي پرويز جاسمي بهعنوان يك تاجر عادي هم اكنون در آلمان زندگي مي كند و اين مصاحبه در خلال يكي از سفرهاي ايشان به تهران، تهيه شده است.
وي از سرگذشت، زندگي، تحصيلات و همچنين تاريخ تحولات ايران معاصر به عنوان يك شهروند عادي سخن مي گويد.
جمعیّت حامیان آزادی قدس شریف بدون قضاوت پيرامون محتواي اين مصاحبه و صرفاً به دليل موضوع اين ويژه نامه، اين بخش از مصاحبه را استفاده كرده است.
متن كامل تصويري از مطالب موجود، در تحريريه نشريه موجود است.
بخشي از مصاحبه پرويز جاسمي با بنياد تاريخ پژوهي ايران معاصر روز دوشنبه 23/10/87 هجري شمسي مطابق با 15/1/1430 هجري قمري به شرح زير از نظر خوانندگان مي گذرد.
§ در تهران در چه مدارسي تحصيل كرده ايد؟
در تهران بنده دبستان خاقاني بودم در خيابان اميريه ]ولي عصركنوني[ پايينتر از چهارراه منيريه و دبستان ابن سينا در همان خيابان سپه ]امام خميني كنوني[ جنب كوچه خورشيد.
كلاس هاي دوم و سوم را در خاقاني و كلاس هاي پنجم و ششم را دبستان ابن سينا بودم. كه همان جا محله بهائي ها بود و همه بهائي بودند. تنها كسي كه بهائي نبود ما بوديم. مثلاً دوست هاي من چند تا بودند و من اسم هايشان يادم است مثلِ اشراقي، كريمي، سبحاني و ساجدي. هر نوزده روز يك دفعه، محفل داشتند. كه ما بچه ها را نيز به هواي شيريني و شكلات مي بردند آنجا و ما نيز مي نشستيم پاي محفل و گوش مي كرديم.
دبيرستان دو سه ماه را در رازي بودم. خيابان شاپور ]وحدت اسلامي[ تا اينكه اتفاقي افتاد. يك معلم فرانسه اي داشتيم به نام استواني كه بچه ها را بي خود و بي جهت كتك مي زد مثلاً از پشت سر مي آمد و بي دليل مي زد پس گردن بچه ها. يكي از دوست هاي من را بي دليل كتك مي زد و يكبار كه من نزديك او بودم، بلند شدم تا جلوي او را بگيرم كه او را كتك نزند، با من گلاویز شد و لب پنجره بودیم و در اثر این واقعه از پنجره پرت شد پایین که دستش هم شکست و من و دوستم را زنگ بعد فلک کردند و بعد هم گفتند پدر و مادرتان بیاید و بعد هم از آن جا ما را بیرون کردند.
§ اگر چه کتک زدن بچه ها در آن موقع مرسوم بود ولی قانونی نبود و با توجه به سوابق سیاسی پدر شما، آیا شکایتی از آن ها نکردید؟
در مورد ما این طور جا انداختند که ما علیه معلم شرارت کرده ایم. اگر چه مادرم آمد و سر و صدا کرد و ورقه دکتر را آورد که کف پای این ]بنده[ جراحت کرده. البته اقداماتی کردند. [ولی موثر نشد]…
… بعد از این مدرسه با توصیه یکی از همسایه ها به مدرسة [يهودي] کوروش رفتیم… اول که فهمیدند من مسلمان هستم، قابل قبول نبودم چون معنا داشت که 2000 دانش آموز یهودی آن جا و یک مسلمان این جا چهکار می کند؟ بالاخره با اصرار مادر ما آنجا ثبت نام کردیم به این دلیل که من چند ماه فرانسه خوانده ام و من به این ترتیب تنها مسلمانی بودم که در دبستان و دبیرستان دخترانه و پسرانه کوروش حضور داشت. یعنی چهار مدرسه در یک مدرسه. به همین دلیل، شاید 2000 بچه در آن جا بود. در حیاط دختر و پسر مختلط بودیم در کلاس جدا بودیم. در سالن دعا مختلط بودیم. چون صبح به صبح یک ربع به هشت تا هشت صبح مراسم دعا بود در آن جا. دعا ترک نمی شد. دعای یهودی.
در آنجا کلاس هفتم ، هشتم و نهم و هفت هشت ماه، از کلاس دهم را در مدرسه کوروش بودم که تقریباً سه سال و نیم می شد و تقریباً سه چهار ماه آخر کلاس دهم را به علت مسائل خانوادگی از آنجا خارج شدم و برای ادامه تحصیل به کاشمر رفتم چون خواهر و شوهر خواهرم رئیس فرهنگ و مدیر دبیرستان آن جا بودند…
ثبت دیدگاه