ای خدا غزّه
دهنِ شعر شد از طعمِ ستم بدمزّه
ای خدا! غزّه، خدا! غزّه، خدایا! غزّه
دلِ صهیونی شیطان به جنون آغشته
ای امیرانِ عرب! غزّه به خون آغشته
کوفیانید و درِ گوش به هرسو بستید
خیره در پستوی کاشانۀ پستی مستید
کربلا گشته خدا! غزّه، همه خاموشند
ب یپناهانِ تو در غزّه کفن م یپوشند
گفته بودم که اگر کر بوبلا پیش آید
دل من گرم به ایمان به خدا پیش آید
من در این معرکۀ هول چه باید بکنم؟
قول دادم به خدا، قول، چه باید بکنم؟
شاعرم، تا قلمم هست چرا خاموشم؟
به تن شعر و غزل رخت عزا می پوشم
کودکان سقف ندارند، خدایا! چه کنم؟
وای، در حال فرارند، خدایا! چه کنم؟
دختری غرق به خون است، نمی دانم یکست
جسدی بی سر و بی دست، نمی دانم یکست
پسری پای ندارد که به کویش بدود
مادری چشم ندارد که به سویش برود
زخمِ این خاک فزون است، خدایا! چه کنم؟
دختری غرقه به خون است، خدایا! چه کنم؟
بشنو، ای گرگ! اگر قلب تو از آهن نیست
به خدا کودک شش ماهه تو را دشمن نیست
در شبِ غزّه به این زوزۀ بد ناله نکش
چنگ و دندان به تن دختر ده ساله نکش
کودکان سقف ندارند، خدایا! چه کنم؟
وای، در حال فرارند، خدایا! چه کنم؟
خانه های گِلی و خرد شده سنگر نیست
این همه زخمی و مظلوم، کسی یاور نیست
در زمینی که زمان گوشِ کَرَش خاک شد هست
پژواک شد هست «هل ناصر ینصرنی» صوت
هیچکس نیست، نه فریاد، نه فریادرسی
بارالها! برسان دادرسی، دادرسی
*
دهن شعر شد از خونِ دلم بدمزّه
ای خدا! غزّه، خدا! غزّه، خدایا! غزّه
نادر ختایی
ثبت دیدگاه