امام خمینی (س)، احیاگر اسلام ناب و معمار نظام اسلامی در دوران حکومت شیاطین بر جهان، در وصیّت نامه الهی اش، خطاب به اصحاب انقلاب و پیروان گفتمان اسلام ناب محمّدی صلّی الله علیه و آله، تصریح و تأکید کرد: «نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد.»
اگر مخاطبان امام راحل، از عوام تا خواص، صادقانه و باورمندانه، حقیقتاً به این وصیت نامه التزام عملی می داشتند، امروز در نظام برآمده از صدها هزار لاله به خون خفته، هیچ نااهل و نامحرمی، در هیچ منصب و مقامی، از سطوح عالی تا مرتبه های پایین، نمی توانست نفوذ پیدا کند، تا چه رسد حضور رسمی داشته باشد و یکه تازی کند و جولان دهد. تجربه های بسیار تلخ و دردناک دوران اخیر، حاصل عدم التزام عملی عوام و خواص، به وصیت آن عارف فرزانه الهی است. گویی تاریخ دوباره تکرار شده است:
«مروان بن حکم» و پدرش مطرود پیامبر اعظم (ص) بودند. آن حضرت هر دو نفر را از مدینه اخراج و تبعید کرد. در دوران خلیفه ی سوم، برخلاف دستور پیامبر اسلام، به تبعید هر دو نفر پایان داده شد. مروان در دستگاه خلیفه سوم به عنوان داماد خلیفه، به نوعی شاهرگ حکومت را در دست گرفت. او در جنگ جمل اسیر شد و درخواست کرد تا با حضرت امیر علیه السلام دوباره بیعت کند. امیرالمؤمنین در جواب فرمود: «دست بیعت او در عهدشکنی، دست بیعت یهودی را ماند؛ در نهایت غدر کند و بیعت بشکند.» آن چنان که نوشته اند: «مروان از آتش گردانان جنگ جمل و جزو اسیران بود که مورد عفو امیرالمؤمنین قرار گرفت؛ اما پس از جنگ بصره، در شام به معاویه پیوست و بعد از آن که معاویه بر مسلمین سلطنت یافت، از جانب معاویه به حکومت مکه، مدینه و طائف دست یافت. در اواخر عمر نیز آن چه علی علیه السلام درباره اش پیش بینی کرده بود، به وقوع پیوست. ]و پس از مرگ یزید بن معاویه[و برای دورانی کوتاه نیز به خلافت رسید؛ آن همه کوتاه که سگی بینی خود را بلیسد. حال این مروان بن حکم است که در برابر امام حسین علیه السلام در کوچه های مدینه ایستاده و او را به سازش با یزید بن معاویه پند می دهد. امام حسین علیه السلام در جواب او فرمود: ]…[ به راستی از جدّم رسول الله صلّی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: خلافت بر آل ابی سفیان حرام است … پس آن گاه که معاویه را دیدید که بر منبر من تکیه زده است، شکمش را بدرید. اما واسفا که چون اهل مدینه معاویه را بر منبر جدّم دیدند و او را از خلافت باز نداشتند، خداوند آنان را بر یزید فاسق مبتلا کرد»: (شهید آوینی ـ نسیم حیات).
در خاتمه، همه ی آن چه یادآوری شد، تذکر برادرانه ای بود برای شناخت بهتر و بیشتر «نفوذی های قبیله ی سامری» که در لباس مسلمانی و دین داری، تیشه به دست گرفته و به جانِ اصول، مبانی، ارزش ها، معیارها، سرمایه ی ملی، حقوق مردم، منافع ملی، امنیت اجتماعی و روانی و حتی جان، مال و ناموس این مردم بزرگوار افتاده اند. همان قبیله ی نفوذی که در دوران اخیر، به ویژه دهۀ چهارم استقرار نظام اسلامی نه فقط معیشت که امنیت روانی و سلامت جامعه مسلمان و شهیدپرور این سرزمین را نیز گروگان گرفته اند. آن ها برای خشکاندن ریشه های نهال تنومند انقلاب اسلامی از هیچ حیله، مکر، خدعه و دغل کاری ابایی ندارند.
این، هم «حقّ» مُسلّم و هم تکلیف اجتماعی مردم ایران، به ویژه جوانان برومند، مؤمن و باورمند آرمان های بلند انقلاب و امام است که نفوذی های دشمن را با نام و نشان و پرچم خودش بشناسند.
شناختِ ماهیت، اصول، مبانی، شگردها، شیوۀ رفتاری و چهره واقعی این قبیله ی مافیاییِ فاسدِ تشنه ی قدرت و ثروت که آگاهانه و به طور تعمّدی، در تلاش است تا انقلاب و امت اسلامی را از مسیر خود منحرف کند و سبک و الگوی زندگی انسانی مردم را تغییر دهد، برای جوانان امروز بیش از پیش ضرورت دارد.
این شناخت موجب می شود تا جوانان بدانند و بشناسند که از چه ابزارها و روش هایی برای مقاومت و دفاع از خود و آرمان های انقلابی خویش، در برابر این نفوذی های قبیله سامری، بهره گیری کنند و حتی به مقابله با آنان برخیزند.
محمّدتقی تقیپور
ثبت دیدگاه