استقرار حکومت پهلوی در ایران و تأسیس دولت جعلی «اسرائیل» یک خاستگاه سیاســی مشترک داشتهاند
مردم ایران در مسیر توطئه اشغال فلسطین و تأسیس دولت صهیونیستی بیشترین آسیب را دیدهاند
گفتوگو از: محمد زندی
اشاره: اگر سابقه نشستن بر صندلیهای دانشگاه را داشته باشید، احیاناً به گوشتان خورده که استاد یا دانشجویی بگوید: «چرا فلسطینیان اکنون مدعی زمینهای پیشتر فروخته شده خود به یهودیان هستند؟» یا اینکه «چراغی که به ایران رواست، بر غزه و قدس حرام است!» اما به راستی آیا این ابهامات حقیقت دارند؟ اگر پاسخ منفی است، چگونه باید به این قبیل موارد پاسخ داد؟ همین شبهات بهانهای شد تا به سراغ جناب آقای محمدتقی تقیپور برویم و با ایشان به گفتوگو بنشینیم. او دبیرکل جمعیّت حامیان آزادی قدس شریف، نویسنده پژوهشگر و محقق برجسته حوزه صهیونیسمشناسی و تاریخ معاصر است. «ایران و اسرائیل در دوران سلطنت پهلوی»، «سازمانهای یهودی و صهیونیستی در ایران»، «توطئه جهانی»، «نغمه مقاومت فلسطین»، «یهود در قرآن»، «حماسه مسجدالاقصی»، «پس پرده هولوکاست» و «استراتژی پیرامونی اسرائیل» از جمله آثار مکتوب وی محسوب میشوند. آنچه در ذیل میخوانید، ماحصل مصاحبه اختصاصی صفحه دانشگاه روزنامه کیهان با استاد تقیپور است که نظر خوانندگان فرهیخته را بدان جلب میکنیم.
به عنوان اوّلین سؤال، اهمیّت و جایگاه مسئله فلسطین و قدس را چگونه ارزیابی میکنید؟
مسئله فلسطین و قدس اصلیترین و کلیدیترین مسئله اُمّت اسلامی و جهان اسلام و منطقه ما در یکصد سال اخیر بوده است.
با جرأت و قاطعیت میتوان گفت که رویدادها و حوادث بزرگ و عمده عالم و به خصوص غرب آسیا، در سده اخیر حول محور فلسطین رقم خورده است. نه فقط جنگ جهانی اوّل و جنگ جهانی دوّم، بلکه روی کار آمدن حکومت رضاخان و سلطنت پهلوی و حتّی پیروزی انقلاب اسلامی، از این زاویه و منظر قابل ارزیابی و بررسی است.
به قدرت رساندن رضاشاه و استقرار سلطنت او در ایران، در واقع یک حرکت و قدم در مسیر ایجاد دولت یهودی در سرزمین فلسطین بود. کارگزاران اصلی سلطنت پهلوی، چه در دوره رضاخان و چه در زمان محمّدرضا، عمدتاً یا یهودیتبار بودند یا بهائی و یا فراماسون؛ و این یک برنامه و پروژه از قبل برنامهریزی شده بود.
مستندات شما مبنی بر ارتباط توطئه اشغال فلسطین و ایجاد دولت صهیونیستی در آن سرزمین با تأسیس حکومت و سلطنت پهلوی چیست؟
ببینید، نکته بسیار مهم و اساسی و تاریخی که در عرصههای پژوهشی و تاریخنگاری معاصر، به ویژه در کشور ما مغفول مانده همین دسیسه و توطئه جهانی است. مستندات و مدارک تاریخی به خوبی نشان میدهد که استقرار حکومت پهلوی در ایران و هم تأسیس دولت جعلی «اسرائیل»، یعنی هر دو یک خاستگاه سیاسی مشترک داشتهاند. به بیانی دیگر، هر دو دولت و هر دو رژیم، محصول و مولود نامشروع توطئهای به نام جنگ جهانی اوّل بودند.
جنگ جهانی اوّل در واقع یک کودتای یهودی و صهیونیستی در مسیر فروپاشی ساختار سیاسی و حکمرانی و اجتماعی و حتّی فرهنگی کُلّ جهان بود.
یعنی شما معتقدید که آتش جنگ جهانی اوّل را صهیونیستها برافروختند؟
بله. کاملاً و دقیقاً. نطفه جنگ جهانی اوّل در سال 1897 میلادی در اوّلین کنگره جهانی صهیونیسم و گردهمایی سران و رهبران یهودی جهان، در شهر بال سوئیس منعقد و بسته شد. تئودور هرتصل اوّلین سرکرده و رهبر سازمان جهانی صهیونیسم در این کنفرانس به صراحت خطاب به حاضران این کنفرانس اعلام و تأکید کرد که اگر مطابق تمهیدات و برنامههای سیاسی و فرهنگی از پیش تهیه شده موفق به اسکان یهودیان جهان در فلسطین و ایجاد دولت یهودی نشویم، باید دنیا را به آتش بکشیم تا به اهداف خود برسیم. و اینگونه بود که در سال 1914 میلادی، تحت پوشش و بهانهی ترور یک شاهزاده اتریشی توسط یک جوان صرب، آتش جنگ جهانی اوّل برافروخته شد. پیش قراول و پرچمدار اصلی جنگ، استعمار انگلیس بود که در آن زمان عمده اعضای هیئت دولت آن یهودی صهیونیست بودند یا صهیونیست مسیحی پروتستان و پیوریتان. از دیوید لووید جرج نخستوزیر گرفته تا چرچیل وزیر جنگ و از لرد بالفور وزیر امور خارجه گرفته تا سِر هربرت سموئیل وزیر کشور و بقیه.
این جنگ چه دستاوردی برای آنها داشت؟
نتیجه و محصول این توطئه و این جنگ اوّلاً فروپاشی امپراتوری تزار در روسیه بود و به قدرت رسیدن بلشویکهای یهودی در این سرزمین با شعار دروغین و فریبنده «انقلاب اکتبر 1917». این چیزی که در تاریخ معاصر جهان به عنوان انقلاب اکتبر ثبت و معروف شده، درواقع نه یک انقلاب مردمی و از سوی ملّت روس که عمدتاً مسیحی ارتدوکس هستند، بلکه یک کودتای بلشویکی ـ یهودی بود که با پول و سرمایه، ثروتمندان و پولسالاران بزرگ و سرشناس آمریکایی و اروپایی عملیاتی شد.
سرمایهسالارانی از خاندان راکفلرها، روچیلدها، مورگانها، شیفها، وارنرها، لازارها، واربورگها و…. شما ببینید اکثر قریب به اتفاق کارگزاران ارشد و عالیرتبه اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، اصالتاً یهودی بودند.
از لنین و تروتسکی تا لازار کاگانویچ و جوزف استالین همگی یهودی بودند. اساساً خود بنیانگذار مارکسیسم ـ کمونیسم، یعنی کارل مارکس یک یهودی بود با اسم اصلی «موشه مُردخای لوی» فرزند یک خاخام یهودی. نتیجه و محصول دیگر جنگ جهانی اوّل فروپاشی امپراتوری عثمانی بود.
با فروپاشی امپراتوری عثمانی، این سرزمین به کشورهای کوچکی تقسیم شد که از آن جمله میتوان به ترکیه، عراق، لبنان، فلسطین، اردن، عربستان و بقیه اشاره کرد که برای هریک از آنها یک امیر یا شاه یا رئیسدستنشانده و وابسته به مسند قدرت نشاندند؛ جز سرزمین فلسطین، که اساساً اشغال آن یکی از اهداف اصلی جنگ جهانی اوّل بود. جنگافروزان دنیای غرب، تحت فرماندهی و مدیریت سازمان جهانی صهیونیسم که در اوّلین کنفرانس جهانی سران و رهبران یهودی در شهر بال سوئیس در سال 1897 میلادی تأسیس و سازماندهی شده بود ـ سرزمین فلسطین را مستثنی کرده و اعلام نمودند که مردم فلسطین در شرایطی نیستند که سرنوشت خود را به دست بگیرند و سرزمین خود را اداره کنند، لذا باید برای این سرزمین یک «قیم» تعیین کنند.
آنها با این ترفند مسئله فلسطین را به «جامعه اتّفاق ملل» واگذار کردند. جامعه اتّفاق ملل نیز که پس از جنگ جهانی و از سوی خود آتشافروزان جنگ و در واقع قدرتهای جهانی وقت و تحت مدیریت صهیونیستها ایجاد شده بود، در قالب طرحی با عنوان «لایحه قیمومت فلسطین» که خود صهیونیستها آن را تهیه و تدوین کرده بودند، در سال 1922 میلادی اعلام کرد که سرزمین فلسطین زین پس باید تحت قیمومت یا سرپرستی پادشاهی انگلیس اداره شود.
کابینه یهودی و صهیونیستی وقت انگلستان نیز بلافاصله هربرت ساموئیل یهودی وزیر کشور خود را به عنوان کمیسر عالی یا سرپرست حکومت فلسطین به آن سرزمین اعزام کرد تا براساس اعلامیه بالفور زمینهها را برای اسکان یهودیان اطراف و اکناف جهان در آن منطقه فراهم کرده و شرایط را برای ایجاد دولت یهودی در آن سامان، آماده کند.
اعلامیه بالفور چه بود و چه نقش و جایگاهی در قضیه فلسطین و ایجاد دولت صهیونیستی داشت؟
حکومت انگلستان در زمان جنگ جهانی اوّل کاملاً تحت سیطره و قبضه یهود بود، آن چنان که از لندن به عنوان پایتخت سلطنت یهودیها یاد میشد. از سوی دیگر انگلستان از سردمداران و پیشقراولان جنگ جهانی اوّل بود. در اوایل سال 1917 میلادی، یعنی با گذشت حدود سه سال پس از آغاز این جنگ جبهه متفقین در شرایط دشواری قرار گرفت تا جایی که فرماندهان ارشد و رهبران سیاسی اصلی متفقین به این جمعبندی رسیدند که احتمال شکست و ناکامی آنها در این جنگ زیاد است و لذا از این بابت به شدّت دچار آشفتگی شدند. تنها گزینه آنها برای پیشگیری از این شکست این بود که ایالات متحده آمریکا را وارد جنگ کنند. زیرا آمریکا تا آن زمان هنوز وارد جنگ نشده بود. ایالات متحده آمریکا نیز درست مثل دربار انگلستان، در آن زمان کاملاً تحت نفوذ بلامنازع ثروتمندان و پولسالاران ذینفوذ و قدرتمند یهودی قرار داشت. در رأس این افراد برنار باروخ یهودی بود که بخش اصلی و عمده صنایع نظامی آمریکا را تحت ریاست و مدیریت خود اداره میکرد.
بنابراین برای ورود آمریکا به این جنگ و در مسیر حمایت و پشتیبانی نظامی از جبهه متفقین یک معامله پنهان جنگی صورت گرفت. لرد بالفور وزیر امور خارجه وقت کابینه پادشاهی انگلیس در دوّم نوامبر سال 1917 با صدور اعلامیهای خطاب به روچیلد که از بزرگترین ثروتمندان و شخصیتهای یهودی و قدرتمند در آن کشور بود، متعهد شد و اعلام کرد که حکومت پادشاهی انگلستان با ایجاد و تأسیس خانه و وطن ملّی قوم یهود در فلسطین موافقت دارد. این اعلام موافقت، باج و رشوهای بود تا مقامات و شخصیتهای تأثیرگذار و ذینفوذ و قدرتمند در تصمیمسازی و سیاستگذاری آمریکا که عمدتاً یهودی بودند، به ویژه شخص برنار باروخ، قانع و مجاب شوند تا به نفع جبهه متفقین وارد جنگ شوند.
این چنین بود که ایالات متحده وارد جنگ شد و سرنوشت جنگ را به نفع متفقین رقم زد. درواقع به این ترتیب بود که یک ماه پس از صدور اعلامیه بالفور و نیز پس از ورود آمریکا در این جنگ، ارتش انگلیس تحت فرماندهی ژنرال ادموند آلنبی با چندین گردان یهودی، شهر بیتالمقدس را اشغال و به تصرف خود درآورد. اعلامیه بالفور اگرچه سرآغاز یک دسیسه شیطانی دیگر بود، اما از منظر حقوقی خالی از وجاهت بود. یعنی کابینه حکومت سلطنتی انگلیس در بطن اروپا با کدام پشتوانه و مجوز قانونی و مشروع چنین حقی برای خود قائل بود که سرزمین صدها هزار شهروند ساکن در خانه و وطنشان را به یهودیان اطراف و اکناف دنیا پیشکش و هبه کند؟ و این یکی از بزرگترین خیانتها و جنایتهای انگلستان در حقّ مردم فلسطین و جهان اسلام است.
اساساً رهبران صهیونیستی چرا و با چه هدفی فلسطین را مورد توجه قرار داده و انتخاب کردند؟
آنها با استناد به یک سری فرضیهها و افسانههای کهن بنیاسرائیلی، مدعی هستند که فلسطین سرزمین موعود قوم یهود و بنیاسرائیل است. علاوهبر این، آنها تأکید و تصریح دارند که فلسطین مرکز زمین است و قوم یهود به عنوان قوم برگزیده و قوم برتر عالم آفرینش، براساس وعدههای توراتی و مندرجات کتابها و متون بنیاسرائیلی، نسبت به این سرزمین یک «حق تاریخی» دارد.
برای نمونه، رهبران و سرکردگان صهیونیست به این متن از تورات (سفر تثنیه، باب 11) متوسل میشوند که در آن حضرت موسی (س) از قول خدا، خطاب به بنیاسرائیل میگوید:
«… بروید و سرزمین کوهستانی اموریها، نواحی درّه اردن، دشتها و کوهستانها، صحرای نِگِب (نِقِب) و تمامی سرزمین کنعان و لبنان، یعنی همه سواحل مدیترانه تا رود فرات را اشغالنمایید. تمامی آن را به شما میدهم. داخل شده آن را تصرف کنید. چون این سرزمینی است که من (یَهُوَه= خدای بنیاسرائیل) به نیاکان شما ابراهیم، اسحاق و یعقوب و تمامی نسلهای آینده ایشان وعده دادهام.»
همچنین در کتاب یوشع از مجموعهی عهد عتیق (باب یک)، به یوشع بن نون (جانشین حضرت موسی) چنین فرمان داده شده است:
«خدمتگزار من موسی در گذشته است، پس تو برخیز و بنیاسرائیل را از رود اردن بگذران و به سرزمینی که به ایشان میدهم برسان. همانطور که به موسی گفتم، هرجا که قدم بگذارید، آنجا را به تصرف شما درخواهم آورد.»
علاوهبر این قبیل مستمسکهای افسانهای و فرضیههای مضحک، آنها کشتار زنان و مردان و کودکان فلسطینی را نیز اینگونه توجیه و تفسیر میکنند. یعنی با استناد به همین متون و مندرجات و اوهام، به هر کشتار و جنایتی علیه صاحبان و ساکنان فلسطین دست زده و دست میزنند. که یک نمونه دیگر آن، استناد به این بخش از تورات (سفر تثنیه، باب 7) است، که در آن میخوانیم:
«هنگامی که خداوند شما را به سرزمینی که در شُرف تصرفش هستید ببرد، این هفت قوم را که همگی از شما بزرگتر و قویترند نابود خواهد ساخت: حیتیها، جرجاشیها، اموریها، کنعانیها، فرزیها، حویها و یبوسیها، زمانی که خداوند، خدایتان آنها را به شما تسلیم کند و شما آنها را مغلوبنمایید، باید همه آنها را بکشید؛ با آنها معاهدهای نبندید و به آنها رحم نکنید، بلکه ایشان را به کُلّی نابود سازید.»
مگر چه ویژگی یا امتیازی این قوم دارا هستند که چنین مجوزی و حقّی برای خود قائلند؟
آنها با استناد به همین فرضیههای پیش گفته، مدعی هستند که قوم یهود و بنیاسرائیل گُل سرسبد عالم خلقت و نظام آفرینش هستند. به بیانی دیگر میگویند و همانطور که در متون و منابع عبری تصریح شده، ادعا دارند که عالم و آدم به خاطر گُل روی آنها خلق شده است و حتی دوام و قوام عالم نیز مدیون حضور و وجود این گُل سرسبد دنیاست.
از سوی دیگر، آنها مدعیاند که مخلوقات جهان، به ویژه ابنای بشر، به دو دسته تقسیم میشوند. دسته اوّل انسان هستند که این قوم بنیاسرائیل و یهودند و حقّ سروری و آقایی بر کُلّ جهان دارند و حتّی همه داراییها و آنچه در آسمان و زمین است ملک و مال و متعلّق به آنهاست. دسته دوّم از ابنای بشر که از قوم بنیاسرائیل و یهود نیستند از نگاه و نظر آنها، موجوداتی هستند معادل حیوان و به طور مشخص برای آن از واژه عبرانی «گوی» یا «گوییم» استفاده میکنند. یعنی شبه انسان یا معادل حیوان. حتی با استفاده و کاربرد واژههای دیگری مثل «شِقِص» یا «نوخری» که نوعی عبارات توهینآمیز و تحقیرآمیز است، غیریهودیان را غریبه و غیرانسان محسوب میدارند.
اسرائیل شاهاک نویسنده معروف یهودی در کتاب خود (تاریخ یهود، مذهب یهود و آیین سه هزاره) به طور صریح نوشته است که جنبش یهودی هابادی یکی از شاخههای یهودیان «حسدیم» که در سرزمینهای اشغالی به سر میبرند، در کتاب مقدس خودشان،هاتانیا به طور آشکارا تأکید کرده است:
«غیریهودیان مخلوقات شیطان هستند که مطلقاً هیچ چیز نیکویی نزد آنان یافت نمیشود. تفاوت کیفی میان یهودیان و غیریهودیان از مرحلهی جنینی وجود دارد! حتّی زندگی یک غیریهود امری غیرضروری است؛ زیرا دنیا جز به خاطر گُل روی یهودیان ساخته نشده است.»
اسرائیل شاهاک در ادامه مینویسد: «در اسرائیل این عقاید به طور وسیع در میان عموم یهودیان در مدارس، دانشگاهها و ارتش ترویج میشود.»
پس از اشغال فلسطین توسط انگلستان بعد از جنگ جهانی اوّل، صهیونیستها چگونه توانستند دولت اسرائیل را تأسیس کنند؟
عرض کردم که پس از اعزام هربرت سموئیل یهودی وزیر کشور کابینه انگلیس به عنوان کمیسر عالی یا سرپرست حکومت فلسطین، این سرزمین به مدت حدود سی سال تحت اشغال و حکمرانی سلطنت انگلیس و در واقع صهیونیستها قرار داشت. طی این مدّت به شکلها و شیوههای گوناگون سعی شد تا یهودیان اطراف و اکناف جهان به فلسطین منتقل و یا کوچانده شوند.
روند ترغیب و نیز جمعآوری یهودیهای اطراف و اکناف جهان و انتقال آنها به فلسطین از سوی آژانس یهود به عنوان بازو و ستاد اصلی اجرایی و عملیاتی سازمان جهانی صهیونیسم، طی این سالها، به طور بیوقفه و با شدّت تمام افزایش و استمرار داشت. اما چند عامل و مانع موجب گردید تا سران و رهبران صهیونیستی نتوانند به هدف اصلی خود یعنی تأسیس دولت یهودی در فلسطین برسند. یکی از این عوامل و دلایل، دفاع جانانه فلسطینیان از خانه و سرزمینشان بود. فلسطینیان چه با تفنگ و چه با بیل و داس و کلنگ در برابر اشغالگران انگلیسی و مهاجمان صهیونیست با شدت و حدّت تمام ایستادگی و مقاومت کردند.
اگرچه انگلستان طی آن سالها پا به پای صهیونیستها و با قساوت تمام به کشتار و سرکوب فلسطینیان اقدام کرد و حتی بسیاری از رهبران، مجاهدان و مبارزان فلسطینی مثل شیخ عزالدین قسام و عبدالقادر حسینی را به طرز وحشیانهای به شهادت رساند و بسیاری از رزمندگان فلسطینی را به جرم دفاع از خانه و موطنشان بازداشت و حتی اعدام کرد؛ ولی با این همه موفق به خاموش کردن شعلههای قیام و مقاومت مردم فلسطین نگردید.
از سوی دیگر بسیاری از عامه یهود از سراسر جهان از رفتن به فلسطین خودداری میکردند. از یهودیان مقیم در کشورها و سرزمینهای اسلامی گرفته تا یهودیان اروپایی، به دلیل شرایط و موقعیت مناسب اقتصادی و اجتماعی، محیط زندگی خود را به رفتن به فلسطین، ترجیح میدادند. از نظر عدهای نیز فلسطین یک ناکجا آباد بود و آنها نیز تمایلی برای اسکان در فلسطین نشان نمیدادند.
مشکل و مانع بسیار بزرگ دیگری کهگریبان سران و رهبران صهیونیستی را به خصوص پس از جنگ جهانی اوّل گرفته بود، افزایش و گسترش امواج بیزاری و تنفر از یهود به خصوص در اروپا و آمریکا بود. آنها یهودیان را عامل بدبختی مردم جهان، نژادپرست، رباخوار و عامل ایجاد جنگ جهانی خانمانسوز اوّل میدانستند. به خصوص پس از استقبال کمنظیر مردم آلمان از آدولف هیتلر و به قدرت رساندن او، فضای تنفر از یهود حتی در سراسر ایالات متحده و اروپا افزایش و گسترش یافت به گونهای که دهها سازمان و تشکل مردمی به طرفداری و حمایت از ایدههای هیتلر در جهان غرب شکل گرفت. مجموعه این عوامل، سبب انفعال و استیصال و آشفتگی فکری سران و رهبران سازمانها و کانونهای دسیسهگر صهیونیستی گردید.
این رهبران و سران جنگ افروز، سرانجام به این جمعبندی رسیدند که تنها راه برای رسیدن به مقصود، تکمیل سناریوی جنگ جهانی اوّل است. آنها با هدف از بین بردن و حذف تمامی موانع پیشرو و به خصوص به هم زدن فضای فکری مردم جهان، بالاخص روشنفکران، فرهیختگان و نخبگان جهان غرب که کاملاً علیه صهیونیسم بود، آتش جنگ دیگری را برافروختند. بنابراین جنگ جهانی دوّم با الگوگیری از سناریوی جنگ اوّل کلید خورد. برخلاف آنچه در تاریخ رسمی جهان که روایتی غربی ـ یهودی است، این هیتلر نبود که جنگ جهانی دوّم را آغاز کرد بلکه این اردوگاههای یهودی و صهیونیستی پنهان جنگ در اروپا و آمریکا بودند که چنین توطئهای را به آلمان تحمیل کردند.
شکوفایی همهجانبه آلمان پس از جنگ جهانی اوّل، به خصوص پس از روی کار آمدن هیتلر و افزایش و گسترش فضای تنفر و بیزاری از یهودیان و صهیونیستها، به خصوص در دنیای غرب، موجب گردید این قوم نابکار آتش جنگی را دامن بزنند که بر اثر آن حدود شصت میلیون انسان قربانی و قتلعام شدند.
یکی از دستاوردهای صهیونیستها از این جنگ، ماجرای «هولوکاست» یعنی افسانهی قتلعام شش میلیون یهودی بود که برخی سران و رهبران کانونهای یهودی و صهیونیستی آن را ساختند و پرداختند. آنها با ابداع چنین دروغ بزرگی توانستند هم بسیاری از مردم جهان را فریب بدهند و داد مظلومیت قوم یهود را سر دهند و هم سران قدرتهای جهانی را مجاب کنند تا با اهداف و آرمانهای آنها همراهی داشته باشند و از سوی دیگر توانستند جماعت زیادی از عامهی یهود را دچار رعب و هراس کرده و به فلسطین منتقل کنند یا کوچ دهند.
این سلسله توطئههای نظامی، سیاسی، تبلیغاتی و حتی روانی، سرانجام، سبب شد سازمان ملل متحد که خود محصول جنگ جهانی دوّم بود، مطامع صهیونیسم جهانی را به رسمیت بشناسد؛ به طوری که مجمع عمومی سازمان ملل در 29 نوامبر 1947 میلادی، یعنی چند سال پس از فروکش کردن و پایان یافتن جنگ جهانی دوّم، طرح تقسیم سرزمین فلسطین را که از سوی کانونهای صهیونیستی تهیه و تدوین شده بود به رأی گذاشت و به این ترتیب با صدور قطعنامه 181 مجمع عمومی، فلسطین را به دو بخش تقسیم کرد.
براساس این قطعنامه، 56 درصد از سرزمین فلسطین به یهودیان جهان اختصاص یافت. اگرچه مجمع عمومی سازمان ملل بدون رعایت حقّ قانونی و مشروع فلسطینیان و حتّی برخلاف منشور همان سازمان به چنین جفا و خیانتی دست زد، ولی این جنایت بزرگ، خود بهانه و پوششی شد تا صهیونیستها آن را دستاویزی قرار دهند و تهاجم نظامی و تروریستی به آبادیها، روستاها و شهرهای فلسطینی را این بار به صورت رسمی و علنی افزایش و گسترش دهند. سران و رهبران صهیونیستی در داخل فلسطین و تحت رهبری دیوید بن گوریون که بعدها، اوّلین نخستوزیر رژیم صهیونیستی گردید، با تدوین و تهیه یک نقشه و طرح با عنوان «D» (دالت عبری) شناسنامه کاملی از تمام روستاها و آبادیهای فلسطین تهیه کردند و نقشه چگونگی اشغال آن را بین گروهها، تیپها و سازمانهای تروریستی یهودی مثلهاگانا، ایرگون، اشترن، پالماح و… تقسیم و به این ترتیب صدها آبادی و روستا را با خاک یکسان و بیش از یک میلیون فلسطینی را قتلعام و یا از خانه و سرزمینشان اخراج و آواره کردند.
در خلال این تهاجم تروریستی و وحشیانه، آن هم در منظر سازمان ملل و اشغالگران انگلیسی بود که رهبران یهودی به سرکردگی دیوید بن گوریون در شب 14 ماه مه 1948 میلادی / 25 اردیبهشت 1327 شمسی، اعلامیه تأسیس دولت اسرائیل را منتشر و موجودیت رژیم غاصب صهیونیستی در فلسطین را به دنیا اعلام کردند.
ناگفته نماند که مهاجمان مسلح یهودی و تروریستهای سفاک صهیونیست تا زمان اعلام تأسیس دولت اسرائیل فقط 5 درصد از کل 27 هزار کیلومتر از سرزمین فلسطین را تحت اختیار و تصرف خود داشتند که بیش از 4 درصد این اراضی از سوی دولت سرپرستی یعنی انگلستان اشغالگر در اختیار صهیونیستها قرار گرفته بود و کمتر از یک درصد از آن پنج درصد را نیز رهبران یهودی از طریق تبانی یا فریبکاری تصرف کرده بودند.
یکی از فرازهای مضحک تاریخ معاصر این است که یازده دقیقه پس از اعلام موجودیت دولت جعلی اسرائیل، هری ترومن رئیسجمهور صهیونیستزده ایالات متحدهی آمریکا آن را به رسمیّت شناخت. در 18 ماه مه 1948 میلادی یعنی حدود سه روز بعد نیز اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی که کاملاً در قبضه قوم یهود بود این دولت غاصب را به رسمیّت شناخت و به دنبال این دو، سازمان ملل متحد و انگلستان و…. مضحکتر از نکته پیش گفته، خودنمایی این سؤال است که سازمان ملل و قدرتهای شیطانی یادشده، دولت اسرائیل را در کدام بخش از مرزها و سرزمین و جغرافیای فلسطین به رسمیّت شناختند؟
آیا در آن مناطقی که قطعنامه 181 مجمع عمومی تعیین کرده بود، آن دولت جعلی را به رسمیت شناختند؟ یا در همان پنج درصد از اراضی که در زمان اعلام تأسیس، تحت اشغال صهیونیستها بود؟ یا اسرائیلی که علاوهبر 78 درصد از سرزمینهای اشغالی سال 1948 (یعنی حدود بیست هزار کیلومتر مربع)، به تدریج حدود نیمی از کرانه غربی رود اردن را نیز از طریق ساخت صدها شهرک یهودینشین به اشغال خود درآورده است؟
این سؤالهای بدون پاسخ، بیش و پیش از هر چیز، نشانگر حاکمیّت قانون جنگل در نظام سلطه جهانی است. قانونی که مجریان، برنامهریزان و تصمیمسازان آن خود جانورانی وحشی از جنس حیوانات جنگلاند.
یکی از شبههها و سؤالها که برخی روشنفکران و بعضی استادان دانشگاه در میان جوانان، به خصوص دانشجویان رواج دادهاند، نسبت ما به عنوان یک ایرانی با مسئلهفلسطین و چرایی دفاع و حمایت از آرمان آزادسازی این سرزمین است. نظر جنابعالی در این خصوص چیست؟
مسئله فلسطین، مسئلهای بسیار شفاف و روشن و خالی از هرگونه ابهام و پیچیدگی است. سرزمینی که صاحبان و ساکنان آن طی قرون متمادی، نسلاندرنسل در آن زندگی میکردند ولی عدهای تروریست مسلح و مهاجم با یک سری فرضیهها و توسل به یک سری افسانههای مندرج در عهد عتیق و متون کهن، آن سرزمین را اشغال کرده و صدها آبادی، شهر و روستا را با خاک یکسان و بیش از یک میلیون انسان بیگناه و بیدفاع را قتلعام و یا از خانه و وطنشان اخراج و آواره کردهاند. بنابراین، حمایت از مظلوم و ستمدیده و ایستادگی در برابر ظالم و متجاوز یک وظیفهی انسانی و دقیقاً منطبق با ذات و فطرت انسان است.
ثانیاً ما مسلمانیم و براساس آموزههای قرآنی و تکالیف اسلامی مکلفیم از مظلوم دفاع کنیم و بر ظالم بشوریم و بتازیم، وگرنه هرگونه سکوت و بیتفاوتی به منزله عدول از وظایف دینی است و تمرد در برابر گرایش فطری و خروج از مدار و ماهیت انسانی.
ثالثاً فلسطین قلب جهان اسلام است و قبله اوّل مسلمانان و معراجگاه پیامبر اسلام (ص) در آن قرار دارد و از سوی دیگر عمق استراتژیک عالم اسلام و اُمّت اسلامی است که امروز به ستاد عملیات نظامی و امنیتی و اطلاعاتی دشمنترین دشمنان مسلمانان تبدیل شده است.
رابعاً همانطور که ابتدای صحبت یادآوری کردم، مردم مسلمان ایران، بیش و پیش از همه مسلمانان و جهانیان، در مسیر توطئه شیطانی اشغال فلسطین و تأسیس دولت صهیونیستی هزینهای پرداخت کرده و آسیب و زیان دیدهاند.
در جنگ جهانی اوّل سرزمین ایران بیهیچ دلیل و منطقی اشغال شد و ارتش متجاوز امپراتوری انگلیس که خود تحت فرمان و سیطره یهود بود سراسر ایران را محل تاخت و تاز خود قرار داد.
آنها با توجه به جایگاه و موقعیت تاریخی، جغرافیایی، تمدّنی و فرهنگی برجسته و ممتاز ایران و ایرانی، هرگونه دگرگونی و تغییر و تضعیف این موقعیت را در جهت مطامع صهیونیستی در منطقه ارزیابی کرده بودند.
بر این اساس، هماهنگ و منطبق و مطابق تحولات و تغییراتی که در تمام بلاد اسلامی منطقهایجاد کرده بودند، این سیاست شیطانی را در ایران نیز در دستور کار خود قرار دادند.
از جمله آن اقدامات ایجاد یک قحطی مصنوعی و تعمّدی در این سرزمین و به دنبال آن شیوع بیماری مُسری تیفوس بود که بر اثر آن، طبق اسناد و مدارک موجود خود غربیها، حدود 9 تا 13 میلیون ایرانی یعنی حدود نصف جمعیّت کشور دچار مرگ و میر و قربانی شدند.
یعنی با تغییر ساختار جمعیتی، اجتماعی، امنیتی و فرهنگی، کل سرزمین ایران را دچار هرج و مرج و ناامنی کردند و سپس با هدف تحکیم و تثبیت حاکمیت خود در ایران، یک قزاق بیسوادِ بیفرهنگ و به قول خودشان یک حیوان درنده شبه آدم را بر گرده این مردم و سرزمین حاکم کردند. یعنی با توطئه صهیونیستی جنگ جهانی اوّل، نه فقط چنین حوادث اسفبار و تلخی را در این سرزمین و در مسیر استقرار دولت صهیونیستی رقم زدند بلکه با روی کار آمدن رضاخان درصدد برآمدند تا فرهنگ و سبک زندگی اسلامی مردم ایران را تغییر دهند؛ همان طور که در اروپا و آمریکا و حتی برخی کشورهای اسلامی مثل ترکیه، پس از جنگ جهانی اوّل تغییر دادند.
به منظور اجرا و عملی ساختن این قبیل برنامهها و طرحهای صهیونیستی، اکثریت قریب به اتفاق کارگزاران حکومت رضاخان را از میان کسانی انتخاب کرده بودند که عمدتاً یا یهودی بودند، یا بهائی و یا عضو سازمان مخوف و صهیونیستی فراماسونری. برای نمونه، مقام بسیار مهم نخستوزیری را به محمدعلی فروغی یهودیتبار و فراماسون سپرده بودند، کسی که تئوریسین و مغز متفکر سلطنت رضاخان بود و طراح ایدئولوژی باستانگرایی و حذف اسلام و قرآن در این کشور. وزیر معارف ایران نیز یک یهودیتبار دیگر به نام علی اصغر حکمت بود که تحت مدیریت محمدعلی خان فروغی (نخستوزیر) پروژه کشف حجاب زنان مسلمان را تدوین و عملیاتی و اجرائی کرد تا فرهنگ دینی و سبک زندگی اسلامی مردم را به همان سمتی سوق بدهند که اربابان بینالمللی صهیونیست آنها مدنظر داشتند. سلیمان بهبودی یکی دیگر از نزدیکترین افراد و به مثابه محرماندرونی رضاخان از آموزشدیدگان و پرورشیافتگان مدارس صهیونیستی «آلیانس ایسرائیلیت اونیورسال» بود. آجودان مخصوص رضاخان، کسی نبود جز روحالله خان یاور بهائی و ایضاً پزشک مخصوص رضاخان نیز یک یهودی بود.
پس از سقوط رضاخان و روی کار آمدن محمدرضا نیز تا سال 1357 یعنی تا زمان فروپاشی سلطنت و پیروزی انقلاب اسلامی عمده کارگزاران حکومت نیز از همان قماش بودند. از هویدای یهودیزاده بهائی که سیزده سال بر مسند نخستوزیری تکیه زده بود تا سرلشکر عبدالکریم ایادی بهائی پزشک مخصوص و محرم اندرونی محمدرضا.
به رسمیّت شناختن دولت غاصب و نامشروع اسرائیل از سوی حکومت پهلوی در اسفند ماه 1328 شمسی و به دنبال آن برقراری رابطه همکاری گسترده با رژیم صهیونیستی به گونهای که ایران به جولانگاه مأموران، کارشناسان و جاسوسان اسرائیلی و صهیونیست تبدیل شده بود. بسیاری از مراکز اقتصادی، بانکی، صنعتی و تولیدی کشور را یهودیها و بهائیها به طور کامل قبضه کرده بودند.
از سوی دیگر فقر و فساد، آن هم طبق سیاست و برنامهای که صهیونیستها و بهائیها برای حکومت دیکته کرده بودند، بر سراسر کشور حاکم شده بود.
برچیده شدن پایگاههای صهیونیسم در این سرزمین، پس از سقوط سلطنت پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی موجب شد تا آنها عمق دشمنی و کینهی خود را نسبت به ایران و ایرانی بروز دهند. به جرأت میتوان گفت عمده حوادث و رویدادهای تلخ پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی در ایران، ریشه در توطئههای صهیونیستی و اسرائیلی داشته و دارد. از ترور عالمان و بزرگان و مقامات بلندپایه این سرزمین تا کشتار مردم عادی از سوی تروریستها، آشوبهای خیابانی در گوشه و کنار ایران، تحریمهای اقتصادی، طراحی کودتاهای نافرجام، جنگ تحمیلی، ترور دانشمندان هستهای، شهادت سردار بزرگ جبهه مقاومت اسلامی شهید حاج قاسم سلیمانی، ماجرای هستهای و تبلیغات دروغین مبنی بر تلاش ایران برای ساخت بمب اتم و… همه و همه اینها از یک مرکز واحد سیاستگذاری و برنامهریزی صهیونیستی ـ اسرائیلی طراحی و عملیاتی شده و میشود.
در پایان اگر نکته خاصی مدنظر جنابعالی هست، بفرمایید؟
البته نکات گفتنی فراوانی وجود دارد که متأسفانه به دلیل محدودیت و نیز ضیق وقت امکان ذکر و شرح همه آنها نیست. اما آنچه ضرورت دارد که یادآوری شود، انواع جنایتها و شیوههای رفتاری وحشیانه صهیونیستها در مسیر اشغال فلسطین و تأسیس دولت اسرائیل است. اساساً بیان و شرح قساوتها و سفاکیها و چگونگی اشغال و انهدام صدها آبادی و روستای فلسطینی و قتلعام و اخراج و آوارگی صدها هزار فلسطینی برای افکار عمومی بسیار لازم و ضروری است. از سوی دیگر، این مهم بزرگترین پاشنه آشیل و نقطه آسیبپذیر و شکننده برای اسرائیل است.
صهیونیستها و کانونهای صهیونیستی و تاریخنگاران اسرائیلی طی هفتاد و پنج سال گذشته به شکلها و شیوههای گوناگون سعی کردهاند که عمق و ابعاد جنایات آنها، به خصوص در یکی دو سال قبل و بعد از تأسیس اسرائیل برای مردم جهان، به ویژه مسلمانان افشا و آشکار نشود.
خوشبختانه یکی از آثار کمنظیر در ایران اسلامی، در این خصوص، کتابی است با عنوان «تا فراموش نکنیم» که در سال 1398 به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است. این کتاب ماجرای تلخ اشغال و انهدام 418 آبادی و روستای فلسطین را با ذکر جزئیات آن با تصویر و نقشه روایت میکند. روستاها و آبادیهایی سرسبز و سرشار از سرزندگی که دراندک زمانی، در هولناکترین فاجعه تاریخ به تلّی از خاک و ویرانه تبدیل شدند.
آبادیهایی که امروز نه فقط بینام و نشان ماندهاند، که گویی هرگز وجود خارجی نداشتهاند. تاریخ معاصر جهان که روایتی غربی-یهودی است به شدّت سعی در تحریف این تاریخ مستند دارد و درصدد است راز این جنایت بزرگ تاریخ، همچنان در پَسِ پرده، ناگفته و مکتوم باقی بماند.
ثبت دیدگاه