امشب
می توانید
کسی باشید که من نیستم
و چیزی بخواهید که من نمی خواهم
می توانید بخندید
از ایستادنم بر خاکریز
برهنۀ برهنه
و دویدن گریه
در رگ های چهره ام
چهره ای که با رؤیاهای خونین
روشن شده است.
می توانید آقایان!
که من چنگالم را قرن هاست در حراج فروخته ام
و خواب درسایۀ نخلستان غمگین را خریده ام
می توانید آقایان!
می توانید،
که دیگر اثر انگشت من
برای تمام پاسگاه هایتان آشناست
و تمام سگ های پلیس
به هنر تعقیب و کشفِ من آراسته اند
که خونین و محتضر
بر گلی یا سنگی افتاده ام.
می توانید امشب
درختان را گردن بزنید
و دور از دست ترین میوه را بچینید.
می توانید آقایان!
از ماه خبرچینی پست بسازید
و از کوه
خائنی یا قهرمانی
برای یک شب …
می توانید آقایان!
کسی باشید که من نیستم
و چیزی بخواهید که من نمی خواهم
گاهی من
گلی یا سنبلی هستم
و گاهی، نارنجکی
رگ هایم، لوله های نفت و آبند
و شایسته ماندن.
غم هایی که در کودکی ام
بر دوشم سخت سنگین بودند
از من سنگی ساختند
و رفتن به سنگلاخ رؤیاهای ناممکن
چون زه کمانم سخت و محکم ساخت.
پس فریادم را در باد بشنوید
و رجعتم را در باران ببینید.
«سمیح القاسم»
ثبت دیدگاه