حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

افزونه جلالی را نصب کنید. Wednesday, 30 April , 2025 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1248 تعداد نوشته های امروز : 0×

تازه ترین مطالب

01 آبان 1396 - 15:49
شناسه : 5336
بازدید 207
1

یکی از این قضایا، قضیه به میدان رفتن «قاسم‌بن‌الحسن» است که صحنه بسیار عجیبی است. قاسم‌بن‌الحسن علیه‌الصّلاةوالسّلام یکی از جوانان کم سالِ دستگاهِ امام حسین است. نوجوانی است که «لم یبلغ الحلم» (۵۳)؛ هنوز به حدّ بلوغ و تکلیف نرسیده بوده است. در شب عاشورا، وقتی که امام حسین علیه‌السّلام فرمود که این حادثه اتّفاق […]

ارسال توسط :
پ
پ

یکی از این قضایا، قضیه به میدان رفتن «قاسم‌بن‌الحسن» است که صحنه بسیار عجیبی است. قاسم‌بن‌الحسن علیه‌الصّلاةوالسّلام یکی از جوانان کم سالِ دستگاهِ امام حسین است. نوجوانی است که «لم یبلغ الحلم» (۵۳)؛ هنوز به حدّ بلوغ و تکلیف نرسیده بوده است. در شب عاشورا، وقتی که امام حسین علیه‌السّلام فرمود که این حادثه اتّفاق خواهد افتاد و همه کشته خواهند شد و گفت شما بروید و اصحاب قبول نکردند که بروند، این نوجوان سیزده، چهارده‌ساله عرض کرد: عمو جان! آیا من هم در میدان به شهادت خواهم رسید؟ امام حسین خواست که این نوجوان را آزمایش کند – به تعبیر ما – فرمود: عزیزم! کشته‌شدن در ذائقه تو چگونه است؟ گفت «احلی من العسل» (۵۴)؛ از عسل شیرینتر است. ببینید؛ این، آن جهتگیرىِ ارزشی در خاندان پیامبر است. تربیت‌شده‌های اهل بیت این‌گونه‌اند. این نوجوان از کودکی در آغوش امام حسین بزرگ شده است؛ یعنی تقریباً سه، چهار ساله بوده که پدرش از دنیا رفته و امام حسین تقریباً این نوجوان را بزرگ کرده است؛ مربّی به تربیتِ امام حسین است. حالا روز عاشورا که شد، این نوجوان پیش عمو آمد. در این مقتل این‌گونه ذکر میکند: «قال الرّاوی: و خرج غلام» (۵۵). آن‌جا راویانی بودند که ماجراها را مینوشتند و ثبت میکردند. چند نفرند که قضایا از قول آنها نقل میشود. از قول یکی از آنها نقل میکند و میگوید: همین‌طور که نگاه میکردیم، ناگهان دیدیم از طرف خیمه‌های ابی‌عبداللَّه، پسر نوجوانی بیرون آمد: «کانّ وجهه شقّة قمر» (۵۶)؛ چهره‌اش مثل پاره ماه میدرخشید. «فجعل یقاتل» (۵۷)؛ آمد و مشغول جنگیدن شد.

این را هم بدانید که جزئیات حادثه کربلا هم ثبت شده است؛ چه کسی کدام ضربه را زد، چه کسی اوّل زد، چه کسی فلان چیز را دزدید؛ همه اینها ذکر شده است. آن کسی که مثلاً قطیفه حضرت را دزدید و به غارت برد، بعداً به او میگفتند: «سرق القطیفه»! بنابراین، جزئیات ثبت شده و معلوم است؛ یعنی خاندان پیامبر و دوستانشان نگذاشتند که این حادثه در تاریخ گم شود.

«فضربه ابن فضیل العضدی علی رأسه فطلقه» (۵۸)؛ ضربه، فرق این جوان را شکافت. «فوقع الغلام لوجهه»؛ پسرک با صورت روی زمین افتاد. «وصاح یا عمّاه»؛ فریادش بلند شد که عموجان. «فجل الحسین علیه‌السّلام کما یجل الصقر». به این خصوصیات و زیباییهای تعبیر دقّت کنید! صقر، یعنی بازِ شکاری. میگوید حسین علیه‌السّلام مثل بازِ شکاری، خودش را بالای سر این نوجوان رساند. «ثمّ شدّ شدّة لیث اغضب». شدّ، به معنای حمله کردن است. میگوید مثل شیر خشمگین حمله کرد. «فضرب ابن‌فضیل بالسیف»؛ اوّل که آن قاتل را با یک شمشیر زد و به زمین انداخت. عدّه‌ای آمدند تا این قاتل را نجات دهند؛ اما حضرت به همه آنها حمله کرد. جنگ عظیمی در همان دور و برِ بدن «قاسم‌بن‌الحسن»، به راه افتاد. آمدند جنگیدند؛ اما حضرت آنها را پس زد. تمام محوطه را گرد و غبار میدان فراگرفت. راوی میگوید: «وانجلت الغبر»؛ بعد از لحظاتی گرد و غبار فرو نشست. این منظره را که تصویر میکند، قلب انسان را خیلی میسوزاند: «فرأیت الحسین علیه‌السّلام» : من نگاه کردم، حسین‌بن علی علیه‌السّلام را در آن‌جا دیدم. «قائماً علی رأس الغلام»؛ امام حسین بالای سر این نوجوان ایستاده است و دارد با حسرت به او نگاه میکند. «و هو یبحث برجلیه»؛ آن نوجوان هم با پاهایش زمین را میشکافد؛ یعنی در حال جان دادن است و پا را تکان میدهد. «والحسین علیه‌السّلام یقول: بُعداً لقوم قتلوک»؛ کسانی که تو را به قتل رساندند، از رحمت خدا دور باشند. این یک منظره، که منظره بسیار عجیبی است و نشان‌دهنده عاطفه و عشق امام حسین به این نوجوان است، و درعین‌حال فداکاری او و فرستادن این نوجوان به میدان جنگ و عظمت روحی این جوان و جفای آن مردمی که با این نوجوان هم این‌گونه رفتار کردند.

یک منظره دیگر، منظره میدان رفتن علی اکبر علیه‌السّلام است که یکی از آن مناظر بسیار پُرماجرا و عجیب است. واقعاً عجیب است؛ از همه طرف عجیب است. از جهت خود امام حسین، عجیب است؛ از جهت این جوان – علی اکبر – عجیب است؛ از جهت زنان و بخصوص جناب زینب کبری، عجیب است. راوی میگوید این جوان پیش پدر آمد. اوّلاً علی اکبر را هجده ساله تا بیست و پنج‌ساله نوشته‌اند؛ یعنی حداقل هجده سال و حداکثر بیست و پنج سال. میگوید: «خرج علی بن‌الحسین»؛ علی بن‌ال

حسین برای جنگیدن، از خیمه‌گاه امام حسین خارج شد. باز در این‌جا راوی میگوید: «و کان من اشبه النّاس خلقاً»؛ این جوان، جزو زیباترین جوانان عالم بود؛ زیبا، رشید، شجاع. «فاستأذن اباه فی القتال»؛ از پدر اجازه گرفت که برود بجنگد. «فأذن له»؛ حضرت بدون ملاحظه اذن داد. در مورد «قاسم‌بن الحسن»، حضرت اوّل اذن نمیداد، و بعد مقداری التماس کرد، تا حضرت اذن داد؛ اما «علی‌بن‌الحسین» که آمد، چون فرزند خودش است، تا اذن خواست، حضرت فرمود که برو. «ثمّ نظر الیه نظر یائس منه»؛ نگاه نومیدانه‌ای به این جوان کرد که به میدان میرود و دیگر برنخواهد گشت. «وارخی علیه‌السّلام عینه و بکی»؛ چشمش را رها کرد و بنا کرد به اشک ریختن.

یکی از خصوصیّات عاطفی دنیای اسلام همین است؛ اشکریختن در حوادث و پدیده‌های عاطفی. شما در قضایا زیاد میبینید که حضرت گریه کرد. این گریه، گریه جزع نیست؛ این همان شدّت عاطفه است؛ چون اسلام این عاطفه را در فرد رشد میدهد. حضرت بنا کرد به گریه‌کردن. بعد این جمله را فرمود که همه شنیده‌اید: «اللّهم اشهد»؛ خدایا خودت گواه باش. «فقد برز الیهم غلام»؛ جوانی به سمت اینها برای جنگ رفته است که «اشبه النّاس خُلقاً و خَلقاً و منطقاً برسولک».

یک نکته در این‌جا هست که من به شما عرض کنم. ببینید؛ امام حسین در دوران کودکی، محبوب پیامبر بود؛ خود او هم پیامبر را بینهایت دوست میداشت. حضرت شش، هفت ساله بود که پیامبر از دنیا رفت. چهره پیامبر، به صورت خاطره بیزوالی در ذهن امام حسین مانده است و عشق به پیامبر در دل او هست. بعد خدای متعال، علیاکبر را به امام حسین میدهد. وقتی این جوان کمی بزرگ میشود، یا به حدّ بلوغ میرسد، حضرت میبیند که چهره، درست چهره پیامبر است؛ همان قیافه‌ای که این قدر به او علاقه داشت و این قدر عاشق او بود، حالا این به جدّ خودش شبیه شده است. حرف میزند، صدا شبیه صدای پیامبر است. حرف زدن، شبیه حرف زدن پیامبر است. اخلاق، شبیه اخلاق پیامبر است؛ همان بزرگواری، همان کرم و همان شرف.

بعد این‌گونه میفرماید: «کنّا اذا اشتقنا الی نبیّک نظرنا الیه»؛ هر وقت که دلمان برای پیامبر تنگ میشد، به این جوان نگاه میکردیم؛ اما این جوان هم به میدان رفت. «فصاح و قال یابن سعد قطع اللَّه رحمک کما قطعت رحمی». بعد نقل میکند که حضرت به میدان رفت و جنگ بسیار شجاعانه‌ای کرد و عدّه زیادی از افراد دشمن را تارومار نمود؛ بعد برگشت و گفت تشنه‌ام. دوباره به طرف میدان رفت. وقتی که اظهار عطش کرد، حضرت به او فرمودند: عزیزم! یک مقدار دیگر بجنگ؛ طولی نخواهد کشید که از دست جدّت پیامبر سیراب خواهی شد. وقتی امام حسین این جمله را به علیاکبر فرمود، علیاکبر در آن لحظه آخر، صدایش بلند شد و عرض کرد: «یا ابتا علیک السّلام»؛ پدرم! خداحافظ. «هذا جدّی رسول‌اللَّه یقرئک السّلام»؛ این جدم پیامبر است که به تو سلام میفرستد. «و یقول عجل القدوم علینا»؛ میگوید بیا به سمت ما.

اینها منظره‌های عجیبِ این ماجرای عظیم است. و امروز هم که روز جناب زینب کبری سلام‌اللَّه‌علیهاست. آن بزرگوار هم ماجراهای عجیبی دارد. حضرت زینب، آن کسی است که از لحظه شهادت امام حسین، این بار امانت را بر دوش گرفت و شجاعانه و با کمال اقتدار؛ آن‌چنان که شایسته دختر امیرالمؤمنین است، در این راه حرکت کرد. اینها توانستند اسلام را جاودانه کنند و دین مردم را حفظ نمایند. ماجرای امام حسین، نجاتبخشىِ یک ملت نبود، نجاتبخشىِ یک امّت نبود؛ نجاتبخشی یک تاریخ بود. امام حسین، خواهرش زینب و اصحاب و دوستانش، با این حرکت، تاریخ را نجات دادند.

بیانات مقام معظم رهبری در خطبه های نماز جمعه 18 اردیبهشت 1377
www.khamenei.ir

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.