نزار قبانی یک شاعر نیست، یک پدیده شعری است. چهار حرف نام کوتاه او، دنیای بزرگ شعر عربی معاصر را در خود گرد آورده است و اکنون که حدود یک دهه از مرگ او میگذرد، ابیات و واژگان پرطنین سرودههایش، هنوز چون رودی خروشان در فرهنگ و زبان کشورهای عربی جاری است.
او در 21 مارس 1923 م (اول فروردین 1302 ش) در دمشق به دنیا آمد. شهری که به تعبیر خود او «جشنواره آب و یاس» و «… نه تصویری از بهشت، که خود بهشت» است، اما شهر محبوب او، زمانی که در 1954 م (1333 ش) نخستین شعر سیاسی و کوبندهاش با عنوان «نان و افیون مهتاب» را منتشر کرد، وی را «با سنگ و گوجهفرنگی و تخممرغ گندیده» مورد هجوم قرار داد و چندی بعد او را از خود راند، تا زندگی در تبعید را نیز تجربه کند.
نزار خیلی زود به این حقیقت ایمان آورد که «شعر» و «خیزش» دو روی یک سکهاند و شعری که فریاد برنیاورد و پایههای تخت ستمپیشگان را به لرزه نیفکند، شعر نیست. او واژگان خود را به گلوله بدل کرد تا با آن، از کرامت و عزت ملت دفاع کند و شکوه از دست رفته را به آنان بازگرداند. نزار برای مردم زیست و در شعر و نثر خود، با دغدغه و اندوه آنان گریست و سرودههایش که از دل برآمده بود، با استقبالی کمنظیر مواجه شد. کمتر شاعری را میتوان یافت که مانند او، بر فرهنگ و زبان عربی معاصر تاثیر گذاشته و در میان مردم چنین محبوبیتی کسب کرده باشد، خود او در این باره میگوید:
«من در همه جا ممنوعم؛ پس … مرا در همه جا میخوانند»!..
تراژدی قانا
چهره قانا، رنگ پریده است، همچو رخسار مسیح
و در ماه فروردین، هوای دریا
خون و اشک باران است…
بر پیکر ما .. وارد «قانا» شدند
در سرزمین جنوب، پرچم «نازی»ها را برافراشتند
تا مکرر سازند … فصلهای آتش افروزی را
هیتلر، آنان را از شرق اروپا راند
و آنان، ما را از سرزمین خویش کوچاندند…
هیتلر فرصت نیافت تا یکسره نابودشان کند
و زمین را از شر آنان رها سازد
ولی آنها پس از آن آمدند … که ما را محو و نابود کنند!
همچون مگسهای گرسنه، وارد قانا شدند
سرای مسیح را به آتش کشیدند
و زیر پا نهادند جامه حسین را
و سرزمین گرانقدر جنوب را …
بمباران کردند، گندم و زیتون و تنباکو
و نوای بلبلان را …
بمباران کردند دریا را … و دستههای مرغان دریایی را
حتی بیمارستانها و زنان شیرده
و دانشآموزان مدارس را …
دیدیم که اشک موج میزند، در دیدگان علی
و آوایش را شنیدیم، وقتی به نماز ایستاده بود
زیر خون باران آسمان
هرکه تاریخ قانا را بنگارد
روی آن خواهد نوشت:
«کربلای دوم!»
«قانا» پردهها را کنار زد،
و آمریکا را دیدیم
که دلق کهنه خاخام یهودی را بر تن کرده
و فرماندهی قتلگاه را بر عهده دارد…
بیسبب، آتش میگشاید بر کودکانمان
و همسرانمان
و درختانمان
و اندیشههامان…
نکند قانون اساسی ینگه دنیا
به زبان عبری نوشته شده
تا عربها خوار و زبون شوند؟!
آیا در آمریکا، همه کاندیداها
برای رسیدن به رویای ریاستجمهوری
باید ما عربها را قتلعام کنند؟!
منتظر ماندیم تا یک عرب پیدا شود
و دشنه را از گردنمان بیرون کشد
منتظر ماندیم تا یک «هاشمی»
یک «قریشی»
یک «دون کیشوت»
یک خالد، یاطارق، یا عنتره پیدا شود…
«پرگویی» را سق زدیم و نوشیدیم،
و نمابری دریافت کردیم
که متن آن از تسلیت آکنده بود،
اما پس از پایان کشتار!
اسرائیل را از فریادهای ما، چه باک؟!
از چه چیز این «نمابر»های ما باید بترسد؟!
جنگ نمابرها، سادهترین نوع نبرد است:
مک متن ثابت مینویسیم
برای همه شهدای درگذشته
و همه شهدای آینده!!
چرا باید اسرائیل، از ابن مقفع،
از جریر و از فرزدق بهراسد؟
و یا از «خنساء»؟
هم او که شعرهایش را بر در گورستان قرائت میکند!…
اسرائیل را چه باک از آتش زدن لاستیکها
و امضای بیانیهها… و تخریب فروشگاهها؟
او خوب میداند که ما هیچگاه
سپهدار جنگ نبودهایم
بلکه سردمدار یاوهگویی بودهایم!
اسرائیل را چه باک از کوفتن بر طبلها؟
و گریبان دریدنها… و رخساره خونین کردنها؟
اسرائیل را چه باک از شرح حال قوم عاد و ثمود؟!
ما در «بیهویتی ملی» به سر میبریم
از زمان کشورگشاییها تاکنون
نامهای نداشتهایم…
ما ملتی «خمیری» هستیم
هرچه اسرائیل بر قتل و ترورهایش بیفزاید
ما سست تر و سردتر میشویم:
گستره وطنمان تنگتر میشود
و زبان ملیمان، ناخوشایندتر…
و اتحاد سبزمان، گسستهتر
و مرزهامان، هر زمان که عشقشان بکشد،
ناپدید میشوند!
چرا اسرائیل سر از تن ما جدا نکند؟!
چرا در نابود کردن هشام و زیاد و رشید
درنگ کند؟!
حال آن که «بنیتغلب»، به زنهاشان
و «بنیمازن» به غلمانشان سرگرم هستند
اسرائیل را چه باک از برخی عربها
وقتی که آنها، خود
«یهودی» شدهاند؟!
ثبت دیدگاه