حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

افزونه جلالی را نصب کنید. Monday, 12 May , 2025 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1250 تعداد نوشته های امروز : 0×
08 دی 1394 - 10:31
شناسه : 3833
بازدید 276
3

ایام ربیع که هم‌اینک در آنیم، بهارِ بیداری اسلامی است؛ همان بیداری و خیزشی که در مسیر آن تا تشکیل حکومت جهانی اسلام باید منتظر دشمنی ها و توطئه‌ها و دسیسه های بسیار بود. عجبا که قدارترین و مکارترین دشمنان حکومت اسلامی در صدر اسلام یعنی یهودیان سلطه‌جو، امروز نیز در مسیر تعالی انسان‌ها برای […]

ارسال توسط :
پ
پ

ایام ربیع که هم‌اینک در آنیم، بهارِ بیداری اسلامی است؛ همان بیداری و خیزشی که در مسیر آن تا تشکیل حکومت جهانی اسلام باید منتظر دشمنی ها و توطئه‌ها و دسیسه های بسیار بود.

عجبا که قدارترین و مکارترین دشمنان حکومت اسلامی در صدر اسلام یعنی یهودیان سلطه‌جو، امروز نیز در مسیر تعالی انسان‌ها برای ره بستن بر شکوفایی نوین تاریخ بشریت در کمین نشسته‌اند!

پيامبر عظيم‌الشّأن اسلام (ص) برگزيده همه بشريّت در طول تاريخ و پدر معنوى مسلمانها و همه انسانهايى است كه به ارتقاء و رشد انسانيت عقيده دارند و سيره نبىّ‌اكرم (ص) در دوران ده‌ساله حاكميت اسلام در مدينه كه باید آن را درخشانترين دوره‌هاى حكومت در طول تاريخ بشرى دانست؛ بهترین درسِ آموختنی و مرورکردنی این روزها!

شناختن و شناساندنِ اين دوره كوتاه و پُركار و فوق‌العاده تأثيرگذار در تاريخ بشر در ترسیم مسیر بیداری اسلامی بس ضروری است.

بر این اساس، برای شناخت هر چه بیشتر با «دوران شالوده ریزی نظام اسلامی» و آشنایی با حاکمیت نمونه و الگوی اسلام برای همه زمان ها و دوران های تاریخ انسان و همه مکان ها، شاخص های نظام نبوی، شیوه های رفتاری پیغمبر اکرم (ص) با گروه های مختلف دشمنان توطئه گر و فتنه آفرین، به خصوص قبایل و طوایف مختلف یهودی دسیسه گر و عهدشکن و نیز موقعیت آن ها در مدینه، گزیدۀ عین دیدگاه و اندیشه حضرت آیت الله العظمی سیّدعلی حسینی خامنه ای (1) را در  این باره با هم مرور می کنیم.

 

شالوده‌ریزی نظام اسلامی

دوره مدينه، فصل دوم دوران بيست‌وسه ساله رسالت پيغمبر است. سيزده سال در مكه، فصل اوّل بود ـ كه مقدمه فصل دوم محسوب مى‌شود ـ و تقريباً ده سال هم دوران مدينه پيغمبر است كه دوران شالوده‌ريزى نظام اسلامى و ساختن يك الگو و نمونه از حاكميّت اسلام براى همه زمانها و دورانهاى تاريخ انسان و همه مكانهاست. البته اين الگو، يك الگوى كامل است و مثل آن را ديگر در هيچ دورانى سراغ نداريم؛ ليكن با نگاه به اين الگوى كامل، مى‌شود شاخصها را شناخت. اين شاخصها براى افراد بشر و مسلمانها علامتهايى است كه بايد به وسيله آنها نسبت به نظامها و انسانها قضاوت كنند.

 

مبارزه با فساد جهانی

هدف پيغمبر از هجرت به مدينه اين بود كه با محيط ظالمانه و طاغوتى و فاسد سياسى و اقتصادى و اجتماعى‌اى كه آن روز در سرتاسر دنيا حاكم بود، مبارزه كند و هدف، فقط مبارزه با كفّار مكه نبود؛ مسأله، مسأله جهانى بود. پيامبر اكرم اين هدف را دنبال مى‌كرد كه هرجا زمينه مساعد بود، بذر انديشه و عقيده را بپاشد؛ با اين اميد كه در زمان مساعد، اين بذر سبز خواهد شد. هدف اين بود كه پيام آزادى و بيدارى و خوشبختى انسان به همه دلها برسد. اين جز با ايجاد يك نظام نمونه و الگو امكانپذير نبود؛ لذا پيغمبر به مدينه آمد تا اين نظام نمونه را به وجود آورد. اين‌كه چقدر بتوانند آن را ادامه دهند و بعديها چقدر بتوانند خودشان را به آن نزديك كنند، بسته به همّت آنهاست. پيغمبر نمونه را مى‌سازد و به همه بشريت و تاريخ ارائه مى‌كند.

 

شاخص ‌های نظام نبوی

نظامى كه پيغمبر ساخت، شاخصهاى گوناگونى دارد كه در بين آنها هفت شاخص از همه مهمتر و برجسته‌تر است:

شاخص اوّل، ايمان و معنويّت است. انگيزه و موتور پيشبرنده حقيقى در نظام نبوى، ايمانى است كه از سرچشمه دل و فكر مردم مى‌جوشد و دست و بازو و پا و وجود آنها را در جهت صحيح به حركت در مى‌آورد. پس شاخص اوّل، دميدن و تقويت روح ايمان و معنويت و دادن اعتقاد و انديشه درست به افراد است، كه پيغمبر اين را از مكه شروع كرد و در مدينه پرچمش را با قدرت بالا برد.

شاخص دوم، قسط و عدل است. اساس كار بر عدالت و قسط و رساندن هر حقّى به حقدار ـ بدون هيچ ملاحظه ـ است.

شاخص سوم، علم و معرفت است. در نظام نبوى، پايه همه چيز، دانستن و شناختن و آگاهى و بيدارى است. كسى را كوركورانه به سمتى حركت نمى‌دهند؛ مردم را با آگاهى و معرفت و قدرتِ تشخيص، به نيروى فعّال ـ نه نيروى منفعل ـ بدل مى‌كنند.

شاخص چهارم، صفا و اخوّت است. در نظام نبوى، درگيريهاى برخاسته از انگيزه‌هاى خرافى، شخصى، سودطلبى و منفعت‌طلبى مبغوض است و با آن مبارزه مى‌شود. فضا، فضاى صميميّت و اخوّت و برادرى و همدلى است.

شاخص پنجم، صلاح اخلاقى و رفتارى است. انسانها را تزكيه و از مفاسد و رذائل اخلاقى، پيراسته و پاك مى‌كند؛ انسانِ با اخلاق و مزكّى‌ مى‌سازد؛ «و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة»(2). تزكيه، يكى از آن پايه‌هاى اصلى است؛ يعنى پيغمبر روى يكايك افراد، كار تربيتى و انسان‌سازى مى‌كرد.

شاخص ششم، اقتدار و عزّت است. جامعه و نظام نبوى، توسرى‌خور، وابسته، دنباله‌رو و دست حاجت به سوى اين و آن درازكن نيست؛ عزيز و مقتدر و تصميم‌گير است؛ صلاح خود را كه شناخت، براى تأمين آن تلاش مى‌كند و كار خود را پيش مى‌برد.

شاخص هفتم، كار و حركت و پيشرفتِ دائمى است. توقّف در نظام نبوى وجود ندارد؛ به طور مرتّب، حركت، كار و پيشرفت است.

 

روش پیغمبر(ص)

پيغمبر وارد مدينه شد تا اين نظام را سرِ پا و كامل كند و آن را براى ابد در تاريخ، به عنوان نمونه بگذارد تا هر كسى در هر جاى تاريخ ـ از بعد از زمان خودش تا قيامت ـ توانست، مثل آن را به وجود آورد و در دلها شوق ايجاد كند تا انسانها به سوى چنان جامعه‌اى بروند. البته ايجاد چنين نظامى، به پايه‌هاى اعتقادى و انسانى احتياج دارد. اوّل بايد عقايد و انديشه‌هاى صحيحى وجود داشته باشد تا اين نظام بر پايه آن افكار بنا شود.

پيغمبر اين انديشه‌ها و افكار را در قالب كلمه توحيد و عزّت انسان و بقيه معارف اسلامى در دوران سيزده سال مكه تبيين كرده بود؛ بعد هم در مدينه و در تمام آنات و لحظات تا دم مرگ، دائماً اين افكار و اين معارف بلند را ـ كه پايه‌هاى اين نظامند ـ به اين و آن تفهيم كرد و تعليم داد. دوم، پايه‌ها و ستونهاى انسانى لازم است تا اين بنا بر دوش آنها قرار گيرد ـ چون نظام اسلامى قائم به فرد نيست ـ پيغمبر بسيارى از اين ستونها را هم در مكه به وجود آورده و آماده كرده بود. يك عدّه، صحابه بزرگوار پيغمبر بودند ـ با اختلاف مرتبه‌اى كه داشتند ـ اينها معلول و محصول تلاش و مجاهدت دوران سخت سيزده‌ساله مكه بودند. يك عدّه هم كسانى بودند كه قبل از هجرت پيغمبر، در يثرب با پيام پيغمبر به وجود آمده بودند؛ از قبيل سعدبن‌معاذها و ابى‌ايّوب‌ها و ديگران.

بعد هم كه پيغمبر آمد، از لحظه ورود، انسان‌سازى را شروع كرد و روزبه‌روز مديران لايق، انسانهاى بزرگ، شجاع، با گذشت، با ايمان، قوى و بامعرفت به عنوان ستونهاى مستحكم اين بناى شامخ و رفيع، وارد مدينه شدند ]…[

پيغمبر وارد مدينه شد، این شوق و این نسیم لطیف و ملایم، به توفانی در دل های مردم تبدیل شد ودلها را عوض كرد. ناگهان مردم احساس كردند كه عقايد و عواطف و وابستگيهاى قبايلى و تعصّبات آنها، در چهره و رفتار و سخن اين مرد محو شده است و با دروازه جديدى به سوى حقايق عالم آفرينش و معارف اخلاقى آشنا شده‌اند. همين توفان بود كه اوّل در دلها انقلاب ايجاد كرد؛ بعد به اطراف مدينه گسترش پيدا كرد؛ سپس دژ طبيعى مكه را تسخير كرد و سرانجام به راههاى دور قدم گذاشت و تا اعماق دو امپراتورى و كشور بزرگِ آن روز پيش رفت؛ و هرجا رفت، دلها را تكان داد و در درون انسانها انقلاب به وجود آورد. مسلمانان در صدر اسلام، ايران و روم را با نيروى ايمان فتح كردند. ملتهاى مورد هجوم هم به مجردى كه اينها را مى‌ديدند، در دلهايشان نيز اين ايمان به وجود مى‌آمد. شمشير براى اين بود كه مانعها و سركرده‌هاى زر و زورمدار را از سر راه بردارد؛ والّا توده‌ى مردم، همه جا همان توفان را دريافت كرده بودند.

 

تدبیر و سیاست وحیانی اداره نظام

پیغمبر بعد، تدبير و سياست اداره آن نظام را طرّاحى كرد. وقتى انسان نگاه مى‌كند و مى‌بيند قدم به قدم، مدبّرانه و هوشيارانه پيش رفته است، مى‌فهمد كه پشت سر آن عزم و تصميم قوى و قاطع، چه انديشه و فكر و محاسبه دقيقى قرار گرفته است كه على‌الظّاهر جز با وحى الهى ممكن نيست. امروز هم كسانى كه بخواهند اوضاع آن ده سال را قدم به قدم دنبال كنند، چيزى نمى‌فهمند. اگر انسان هر واقعه‌اى را جداگانه حساب كند، چيزى ملتفت نمى‌شود؛ بايد نگاه كند و ببيند ترتيب كار چگونه است؛ چطور همه اين كارها مدبّرانه، هوشيارانه و با محاسبه صحيح انجام گرفته است.

اوّل، ايجاد وحدت است. همه مردم مدينه كه مسلمان نشدند؛ اكثراً مسلمان شدند و تعداد بسيار كمى هم نامسلمان ماندند. علاوه بر اينها، سه قبيله مهمّ يهودى ـ قبيله بنى‌قينقاع، قبيله بنى‌النضير و قبيله بنى‌قريظه ـ در مدينه ساكن بودند؛ يعنى در قلعه‌هاى اختصاصىِ خودشان كه تقريباً به مدينه چسبيده بود، زندگى مى‌كردند .

آمدنِ اينها به مدينه به صد سال، دويست سال قبل از آن برمى‌گشت و اين‌كه چرا آمده بودند، خودش داستان طولانى و مفصّلى دارد.

 

خصوصیات یهودیان مدینه

در زمانى كه پيغمبر اكرم وارد مدينه شد، خصوصيّت اين يهوديها در دو، سه چيز بود: يكى اين بود كه ثروت اصلىِ مدينه، بهترين مزارع كشاورزى، بهترين تجارتهاى سودده و سودبخش‌ترين صنايع ـ ساخت طلاآلات و امثال اين چيزها ـ در اختيارشان بود. بيشتر مردم مدينه در موارد نياز به اينها مراجعه مى‌كردند؛ پول قرض مى‌گرفتند و ربا مى‌پرداختند؛ يعنى از لحاظ مالى، ريش همه در دست يهوديها بود. دوم اين‌كه بر مردم مدينه برترى فرهنگى داشتند. چون اهل كتاب بودند و با معارف گوناگون، معارف دينى و مسائلى كه از ذهن نيمه‌وحشيهاى مدينه، بسيار دور بود، آشنا بودند؛ لذا تسلّط فكرى داشتند. در واقع اگر بخواهيم به زبان امروز صحبت كنيم، يهوديها در مدينه يك طبقه روشنفكر محسوب مى‌شدند؛ لذا مردم آن‌جا را تحميق و تحقير و مسخره مى‌كردند. البته آن‌جايى كه خطرى متوجّه‌شان مى‌شد و لازم بود، كوچكى هم مى‌كردند؛ ليكن به طور طبيعى اينها برتر بودند. خصوصيت سوم اين بود كه با جاهاى دوردست هم ارتباط داشتند؛ يعنى محدود به فضاى مدينه نبودند. يهوديها واقعيتى در مدينه بودند؛ بنابراين پيغمبر بايد حساب اينها را مى‌كرد.

 

میثاق نبوی

پيغمبر اكرم يك ميثاقِ دستجمعىِ عمومى ايجاد كرد. وقتى آن حضرت وارد مدينه شد، بدون اين‌كه هيچ قراردادى باشد، بدون اين‌كه چيزى از مردم بخواهد و بدون اين‌كه مردم دراين‌باره مذاكره‌اى كرده باشند، روشن شد كه رهبرىِ اين جامعه متعلّق به اين مرد است؛ يعنى شخصيت و عظمت نبوى به طور طبيعى همه را در مقابل او خاضع كرد؛ معلوم شد كه او رهبر است و آنچه مى‌گويد، بايد همه بر محورش حركت و اقدام كنند. پيغمبر ميثاقى نوشت كه مورد قبول همه قرار گرفت. اين ميثاق درباره تعامل اجتماعى، معاملات، منازعات، ديه، روابط پيغمبر با مخالفان، با يهوديها و با غيرمسلمانها بود. همه اينها نوشته و ثبت شد؛ مفصّل هم هست؛ شايد دو سه صفحه كتابهاى بزرگ تواريخ قديمى را گرفته است.

 

برادری اسلامی

اقدام بعدىِ بسيار مهم، ايجاد اخوّت بود. اشرافيگرى و تعصّبهاى خرافى و غرور قبيله‌اى و جدايى قشرهاى گوناگون مردم از يكديگر، مهمترين بلاى جوامع متعصّب و جاهلى آن روز عرب بود. پيغمبر با ايجاد اخوّت، اينها را زير پاى خودش له كرد. بين فلان رئيس قبيله با فلان آدم بسيار پايين و متوسّط، اخوّت ايجاد كرد. گفت شما دو نفر با هم برادريد؛ آنها هم با كمال ميل اين برادرى را قبول كردند. اشراف و بزرگان را در كنار بردگانِ مسلمان‌شده و آزادى‌يافته قرار داد و با اين كار، همه موانع وحدت اجتماعى را از بين برد. وقتى مى‌خواستند براى مسجد، مؤذّن انتخاب كنند، خوش‌صداها و خوش‌قيافه‌ها زياد بودند، معاريف و شخصيتهاى برجسته متعدّد بودند؛ اما از ميان همه اينها بلال حبشى را انتخاب كرد. نه زيبايى، نه صوت و نه شرف خانوادگى و پدر و مادرى مطرح بود؛ فقط اسلام و ايمان، مجاهدت در راه خدا و نشان دادن فداكارى در اين راه ملاك بود. ببينيد چطور ارزشها را در عمل مشخّص كرد. بيش از آنچه كه حرف او بخواهد در دلها اثر بگذارد، عمل و سيره و ممشاى او در دلها اثر گذاشت.

 

سه اقدام: شالوده ریزی، حراست و تکمیل نظام

براى آن‌كه اين كار به سامان برسد، سه مرحله وجود داشت: مرحله اول، شالوده‌ريزى نظام بود كه با اين كارها انجام گرفت. مرحله دوم، حراست از اين نظام بود. موجود زنده روبه‌رشد و نموى كه همه صاحبان قدرت اگر او را بشناسند، از او احساس خطر مى‌كنند، قهراً دشمن دارد. اگر پيغمبر نتواند در مقابل دشمن، هوشيارانه از اين مولود طبيعىِ مبارك حراست كند، اين نظام از بين خواهد رفت و همه زحماتش بى‌حاصل خواهد بود؛ لذا بايد حراست كند. مرحله سوم، عبارت از تكميل و سازندگى بناست. شالوده‌ريزى كافى نيست؛ شالوده‌ريزى، قدم اوّل است. اين سه كار در عرض هم انجام مى‌گيرد. شالوده‌ريزى در درجه اوّل است؛ اما در همين شالوده‌ريزى هم ملاحظه دشمنان شده است و بعد از اين هم حراست ادامه پيدا خواهد كرد. در همين شالوده‌ريزى، به بناى اشخاص و بنيانهاى اجتماعى نيز توجّه شده است و بعد از اين هم ادامه پيدا خواهد كرد.

 

پنج دشمن اصلی

پيغمبر نگاه مى‌كند و مى‌بيند پنج دشمن اصلى، اين جامعه تازه متولّد شده را تهديد مى‌كنند:

]دشمن اول[ يك دشمن، كوچك و كم‌اهميت است؛ اما درعين‌حال نبايد از او غافل ماند. يك وقت ممكن است يك خطر بزرگ به وجود آورد. او كدام است؟ قبايل نيمه‌وحشى اطراف مدينه. به فاصله ده فرسخ، پانزده فرسخ، بيست فرسخ از مدينه، قبايل نيمه‌وحشى‌اى وجود دارند كه تمام زندگى آنها عبارت از جنگ و خونريزى و غارت و به جان هم افتادن و از همديگر قاپيدن است. پيغمبر اگر بخواهد در مدينه نظام اجتماعىِ سالم و مطمئن و آرامى به وجود آورد، بايد حساب اينها را بكند. پيغمبر فكر اينها را كرد. در هر كدام از آنها اگر نشانه صلاح و هدايت بود، با آنها پيمان بست؛ اول هم نگفت كه حتماً بياييد مسلمان شويد؛ نه، كافر و مشرك هم بودند؛ اما با اينها پيمان بست تا تعرّض نكنند. پيغمبر بر عهد و پيمانِ خودش، بسيار پا فشارى مى‌كرد و پايدار بود؛ كه اين را هم عرض خواهم كرد. آنهايى را كه شرير بودند و قابل اعتماد نبودند، پيغمبر علاج كرد و خودش سراغ آنها رفت. اين سريه‌هايى كه شنيده‌ايد پيغمبر پنجاه نفر را سراغ فلان قبيله فرستاد، بيست نفر را سراغ فلان قبيله، مربوط به اينهاست؛ كسانى كه خوى و طبيعت آنها آرام‌پذير و هدايت‌پذير و صلاح‌پذير نيست و جز با خونريزى و استفاده از قدرت نمى‌توانند زندگى كنند. لذا پيغمبر سراغ آنها رفت و آنها را منكوب كرد و سر جاى خودشان نشاند.

دشمن دوم، مكه است كه يك مركزيّت است. درست است كه در مكه حكومتِ به معناى رايج خودش وجود نداشت؛ اما يك گروه اشرافِ متكبّرِ قدرتمندِ متنفّذ با هم بر مكه حكومت مى‌كردند. اينها با هم اختلاف داشتند، اما در مقابل اين مولود جديد، با يكديگر همدست بودند. پيغمبر مى‌دانست خطر عمده از ناحيه آنهاست؛ همين‌طور هم در عمل اتّفاق افتاد. پيغمبر احساس كرد اگر بنشيند تا آنها سراغش بيايند، يقيناً آنها فرصت خواهند يافت؛ لذا سراغ آنها رفت ]…[.

دشمن سوم، يهوديها بودند؛ يعنى بيگانگانِ نامطمئنى كه على‌العجاله حاضر شدند با پيغمبر در مدينه زندگى كنند؛ اما دست از موذيگرى و اخلالگرى و تخريب برنمى‌داشتند. اگر نگاه كنيد، بخش مهمى از سوره بقره و بعضى از سوره‌هاى ديگر قرآن مربوط به برخورد و مبارزه فرهنگى پيغمبر با يهود است. چون گفتيم اينها فرهنگى بودند؛ آگاهيهايى داشتند؛ روى ذهنهاى مردم ضعيف‌الايمان اثرِ زياد مى‌گذاشتند؛ توطئه مى‌كردند؛ مردم را نااميد مى‌كردند و به جان هم مى‌انداختند. اينها دشمن سازمان‌يافته‌اى بودند. پيغمبر تا آن‌جايى كه مى‌توانست، با اينها مدارا كرد؛ اما بعد كه ديد اينها مدارابردار نيستند، مجازاتشان كرد. پيغمبر، بيخود و بدون مقدّمه هم سراغ اينها نرفت؛ هر كدام از اين سه قبيله عملى انجام دادند و پيغمبر بر طبق آن عمل، آنها را مجازات كرد. اوّل، بنى‌قينقاع بودند كه به پيغمبر خيانت كردند؛ پيغمبر سراغشان رفت و فرمود بايد از آن‌جا برويد؛ اينها را كوچ داد و از آن منطقه بيرون كرد و تمام امكاناتشان براى مسلمانها ماند. دسته دوم، بنى‌نضير بودند. اينها هم خيانت كردند ـ كه داستان خيانتهايشان مهم است ـ لذا پيغمبر فرمود مقدارى از وسايلتان را برداريد و برويد؛ اينها هم مجبور شدند و رفتند. دسته سوم بنى‌قريظه بودند كه پيغمبر امان و اجازه‌شان داد تا بمانند؛ اينها را بيرون نكرد؛ با اينها پيمان بست تا در جنگ خندق نگذارند دشمن از طرف محلاتشان وارد مدينه شود؛ اما اينها ناجوانمردى كردند و با دشمن پيمان بستند تا در كنار آنها به پيغمبر حمله كنند! يعنى نه فقط به پيمانشان با پيغمبر پايدار نماندند، بلكه در آن حالى كه پيغمبر يك قسمت مدينه را ـ كه قابل نفوذ بود ـ خندق حفر كرده بود و محلات اينها در طرف ديگرى بود كه بايد مانع از اين مى‌شدند كه دشمن از آن‌جا بيايد، اينها رفتند با دشمن مذاكره و گفتگو كردند تا دشمن و آنها ـ مشتركاً ـ از آن‌جا وارد مدينه شوند و از پشت به پيغمبر خنجر بزنند! پيغمبر در اثناى توطئه اينها، ماجرا را فهميد. محاصره مدينه، قريب يك ماه طول كشيده بود؛ در اواسط اين يك ماه بود كه اينها اين خيانت را كردند. پيغمبر مطّلع شد كه اينها چنين تصميمى گرفته‌اند. با يك تدبير بسيار هوشيارانه، كارى كرد كه بين اينها و قريش به هم خورد ـ كه ماجرايش را در تاريخ نوشته‌اند ـ كارى كرد كه اطمينان اينها و قريش از همديگر سلب شد. يكى از آن حيله‌هاى جنگىِ سياسىِ بسيار زيباى پيغمبر همين‌جا بود؛ يعنى اينها را على‌العجاله متوقف كرد تا نتوانند لطمه بزنند. بعد كه قريش و همپيمانانشان شكست خوردند و از خندق جدا شدند و به طرف مكه رفتند، پيغمبر به مدينه برگشت. همان روزى كه برگشت، نماز ظهر را خواند و فرمود نماز عصر را جلوِ قلعه‌هاى بنى‌قريظه مى‌خوانيم؛ راه بيفتيم به آن‌جا برويم؛ يعنى حتّى يك شب هم معطل نكرد؛ رفت و آنها را محاصره كرد. بيست‌وپنج روز بين اينها محاصره و درگيرى بود؛ بعد پيغمبر همه مردان جنگى اينها را به قتل رساند؛ چون خيانتشان بزرگتر بود و قابل اصلاح نبودند. پيغمبر با اينها اين‌گونه برخورد كرد؛ يعنى دشمنىِ يهود را ـ عمدتاً در قضيه بنى‌قريظه، قبلش در قضيه‌ى بنى‌نضير، بعدش در قضيه يهوديان خيبر ـ اين‌گونه با تدبير و قدرت و پيگيرى و همراه با اخلاق والاى انسانى از سر مسلمانها رفع كرد. در هيچكدام از اين قضايا، پيغمبر نقض عهد نكرد؛ حتّى دشمنان اسلام هم اين را قبول دارند كه پيغمبر در اين قضايا هيچ نقض عهدى نكرد؛ آنها بودند كه نقض عهد كردند.

دشمن چهارم، منافقين بودند. منافقين در داخل مردم بودند؛ كسانى كه به زبان ايمان آورده بودند، اما در باطن ايمان نداشتند؛ مردمان پست، معاند، تنگ‌نظر و آماده همكارى با دشمن، منتها سازمان‌نيافته. فرق اينها با يهود اين بود. پيغمبر با دشمن سازمان‌يافته‌اى كه آماده و منتظر حمله است تا ضربه بزند، مثل برخورد با يهود رفتار مى‌كند و به آنها امان نمى‌دهد؛ اما دشمنى را كه سازمان‌يافته نيست و لجاجتها و دشمنيها و خباثتهاى فردى دارد و بى‌ايمان است، تحمّل مى‌كند ]…[.

و اما دشمن پنجم. دشمن پنجم عبارت بود از دشمنى كه در درون هر يك از افراد مسلمان و مؤمن وجود داشت. خطرناكتر از همه دشمنها هم همين است. اين دشمن در درون ما هم وجود دارد: تمايلات نفسانى، خودخواهيها، ميل به انحراف، ميل به گمراهى و لغزشهايى كه زمينه آن را خود انسان فراهم مى‌كند. پيغمبر با اين دشمن هم سخت مبارزه كرد؛ منتها مبارزه با اين دشمن، به وسيله شمشير نيست؛ به وسيله‌ى تربيت و تزكيه و تعليم و هشدار دادن است. لذا وقتى كه مردم با آن همه زحمت از جنگ برگشتند، پيغمبر فرمود شما از جهاد كوچكتر برگشتيد، حالا مشغول جهاد بزرگتر شويد. عجب! يا رسول‌اللَّه! جهاد بزرگتر چيست؟ ما اين جهاد با اين عظمت و با اين زحمت را انجام داديم؛ مگر بزرگتر از اين هم جهادى وجود دارد؟ فرمود بله، جهاد با نفس خودتان.

 

خصال نیکوی رهبری

پيغمبر در رفتار خود مدبرانه عمل كرد و سرعت عمل داشت. نگذاشت در هيچ قضيه‌اى وقت بگذرد. قناعت و طهارت شخصى داشت و هيچ نقطه ضعفى در وجود مباركش نبود. اين خودش مهمترين عامل در اثرگذارى است. اثرگذارى با عمل، به مراتب فراگيرتر و عميقتر است از اثرگذارى با زبان. او قاطعيت و صراحت داشت. پيغمبر هيچ وقت دو پهلو حرف نزد. البته وقتى با دشمن مواجه مى‌شد، كار سياسىِ دقيق مى‌كرد و دشمن را به اشتباه مى‌انداخت. در موارد فراوانى، پيغمبر دشمن را غافلگير كرده است؛ چه از لحاظ نظامى، چه از لحاظ سياسى؛ اما با مؤمنين و مردم خود، هميشه صريح، شفّاف و روشن حرف مى‌زد و سياسى‌كارى نمى‌كرد و در موارد لازم نرمش نشان مى‌داد. او هرگز عهد و پيمان خودش را با مردم و با گروههايى كه با آنها عهد و پيمان بسته بود ـ حتّى با دشمنانش، حتّى با كفّار مكه ـ نشكست. پيغمبر عهد و پيمان خود را با آنها نقض نكرد؛ آنها نقض كردند، پيغمبر پاسخ قاطع داد. هرگز پيمان خودش را با كسى نقض نكرد؛ لذا همه مى‌دانستند كه وقتى با اين شخص قرارداد بستند، به قرارداد او مى‌شود اعتماد كرد. از سوى ديگر، پيغمبر تضرّع خودش را از دست نداد و ارتباط خود را با خدا روزبه‌روز محكمتر كرد. در وسط ميدان جنگ، همان وقتى كه نيروهاى خودش را مرتّب مى‌كرد، تشويق و تحريض مى‌كرد، خودش دست به سلاح مى‌برد و فرماندهىِ قاطع مى‌كرد، يا آنها را تعليم مى‌داد كه چه كار كنند، روى زانو مى‌افتاد و دستش را پيش خداى متعال بلند مى‌كرد و جلوِ مردم بنا مى‌كرد به اشك ريختن و با خدا حرف زدن: پروردگارا ! تو به ما كمك كن؛ پروردگارا ! تو از ما پشتيبانى كن؛ پروردگارا ! تو خودت دشمنانت را دفع كن. نه دعاى او موجب مى‌شد كه نيرويش را به كار نگيرد؛ نه به كار گرفتن نيرو، موجب مى‌شد كه از توسل و تضرّع و ارتباط با خدا غافل بماند؛ به هر دو توجه داشت. او هرگز در مقابل دشمن عنود دچار ترديد و ترس نشد.

 

حضرت  آیت الله العظمی سیدعلی حسینی خامنه ای

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. برگرفته از بیانات مقام معظّم رهبری حضرت آیت‌الله العظمی سیّد علی خامنه‌ای در خطبه‌های نماز جمعه تهران در 28 اردی‌بهشت 1380. یکی از جلوه های این فرمایشات این است که اگرچه ده سال از ایراد این خطبه می‌گذرد، ولی کماکان مثل یک موضوع روز، تازه است و گویی ما مخاطبان امروز آنیم.

2. سوره جمعه ، بخشی از آیه 2.

 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.