رمان و رماننویسی به شكلی كه امروز رایج است یعنی با بیان واقعهای كه با كشش و تعلیق و خیالپردازی و تصویرسازی، خواننده را از ابتدا تا انتهای كتاب به دنبال خود میكشد، در تاریخ ادبیات اروپا سابقة آن را به قرن 12 میلادی در انگلستان میرسانند و بعد شمال اروپا و سپس در سراسر اروپا كه در دامن اومانیسم و رنسانس رشد كرد و با سبكهای مخلتف كلاسیسیسم و رمانتیسم و رئالیسم و غیره تا امروز رسید و خصوصاً صنعت چاپ، این شیوة ادبی را رایج كرد.
انسان با علاقه به تخیل و نیز با توجّه به احساسات و عواطف، به قصّه و داستان، توجّه و علاقة فراوان دارد. و از همین خاصیت، شاعران و قصّهگویان و قصّهنویسان و هنرمندان تئاتر استفاده كرده و آثار خود را به شنوندگان و خوانندگان و بینندگان ارائه كردهاند.
امّا در چند قرن اخیر، علاوه بر قدرتمندان و ثروتمندان و ایضاً ارباب كلیسا، یك گروه دیگر هم به حامیان قصّه نویسی اضافه شد و آن یهودیها بودند كه با صرف هزینههای فراوان و با طرفداری از اندیشههای خاصّ و با كمكِ مالی به هنرمندان و نویسندگان، مطامع و مقاصد خود را ترویج كردند.
اگر اشراف اروپا بیشتر به دنبال حماسهسرایی و قهرمانپروری بودند و كلیسا در پی ترویج اخلاق مسیحی بود، یهودیها، دنیای مادّی و لذّتها و عوالم اقتصادی و گشت و گذارهای سیاحتی و تجارتی و ماجراجویی و پول پرستی و شهوات و نفسانیات و … را ترویج میكردند تا در واقع وجود و حضور خود را توجیه كنند و لذا در دن كیشوت، شوالیهگری، تمسخر میشد و در آثار بالزاك – كه تحت حمایت مالی روچیلدها بود- پول و تجارت و خصوصیات روانی آدمهای معمولی با اسم رئالیسم، مظهر ادبیات میشد و در آثار امیل زولا با اسم ناتورالیسم، حیوانیترین غرایز به عنوان طبیعت واقعی بشر طرح و تصویر میگردید تا جایی كه خود اروپاییها آن را «ادبیات مستراح و فاضلاب» مینامند و در سوررئالیسم، سردرگمی و در هم برهمی و بی قاعدگی طرح میگشت و در سمبولیسم، زبان نمادین توراه و تلمود و كابالا و فراماسونری ترویج میگشت و بر روی هم هرچه سلطة مالی جهودها بیشتر میشد، سیطرة آنها بر نویسندهها و هنرمندان بیشتر شده و آثار مطلوب آنها بیشتر رواج میگرفت. و این روال تا امروز با شدیدترین و عمیقترین شكل ممكن جریان دارد و جوایز ادبی – نوبل، پولیترز، …؛ كه پول است- و امكان انتشار با تیراژهای وسیع كه یعنی درآمد زیاد؛ و امكان تبدیل به فیلم سینمایی- كه یعنی فروش امتیاز و سرقفلی! و … – همگی این وضعی را درست كرده است كه در 50 سال اخیر در غرب، بسیار كتابهای رمان و قصّه و فیلم درباره مظلومیت جهودها نوشته و پرداخته شده امّا كمتر اثری علیه آنها وجود دارد. اگر هم اثری از قدیمالایام در این زمینه بود –كه زیاد هم بود- ولی دیگر رایج نیست و منتشر نمیشود.1 و این، یعنی ترویج و تشویق فرهنگ مادّی یهودی كه لذّتجو و شهوتپرست و تفریحی است بی این كه در بند تربیت و اخلاق و دین و … باشد.
آن وقت نقد ادبی هم در سیطرة یهودیها و ماسونهاست،2مدام تلقین میكند كه با محتوی كاری نداریم فقط دربارة تكنیك باید حرف زد و نقد كرد. در این شرایط هرگز نمیتوان ایراد گرفت كه این مزخرفات و چرندیات و فاضلابها چیست بلكه باید گفت كشش و تعلیق و زیر و بالا و مستقیمگویی و غیرمستقیمگویی و سیال ذهن و … چیست و چطور است. و البتّه اگر كسی نصیحت كرد یا اخلاقی حرف زد یا دینی نوشت یا جهودها را رسوا كرد و … اثرش چاپ نمیشود، یا به سكوت برگزار میشود، یا نامش حذف میگردد؛ تا هم آن محتوای نامطلوب برای جهودها و ماسونها ترویج نشود و هم دربارة محتوا صحبت و نقد نگردد. و چه بسیار از این موارد. بوردو وسلین دو نمونه در فرانسه و بسیاری شبیه آنها در هر كشور دیگر. مثل همان داستانی كه در مورد كتابهای علمی و تاریخی و فلسفی و هنری و دینی و اقتصادی و اجتماعی هم مكرّر و مكرّر رخ داده است و میدهد.
از اینها بگذریم و نگاهی گذرا به داستان داستان نویسی در ایران بیاندازیم.
مقدمتاً توجّه كنیم به این نكته كه در ادبیات اصیل ما، قصّهنویسی طولانی اصلاً جایی ندارد؛ بلكه «حكایت» كوتاه در كمترین اندازه و با ظریفترین و دقیقترین عبارات، خواننده را وا میدارد تا خود با هوشیاری، ظرائف و لطایف سخن را دریابد. البتّه در شعر، به دلیل آن كه مصراعها و ابیات هركدام خود زیباشناسی كلامی و مفاهیم حكمی و لطائف ادبی دارد، داستانهای طویل هم گفته شده است. امّا در عالم شعر هم به هر حال رباعی و غزل و قطعه ارزشش و اثرگذاریش، بیش از قصیده و مثنوی طویل است. سنّت كمگویی و گزیدهگویی، سنّت قرآن و حدیث است و شیوة حكمت و اندیشه و سخن به اندازه گفتن و پرهیز از درازگویی.
كم گوی و گزیده گوی چون درّ تا زاندك تو جهان شود پُر
امّا رماننویسی و قصّهگویی، بیشتر به درد مردمی میخورد كه سرشان گرم شود و یك مطلب ساده در مدّتی طولانی و با آب و تاب و روده درازی و تفصیل بیان شود؛ آن چنان كه ما هم داستانهایی شبیه امیرارسلان نامدار و علی بابا و چهل دزد بغداد و … از این قبیل … داشتهایم: داستان هوسها و حوادث و شهوترانیها و پولپرستیها و … و از این قبیل و تقریباً خالی از حكمت و اندرز و فهم و ظرافت و تربیت.
در شكل جدید رماننویسی، یكی از اوّلینها كه برای ایران و ایرانی الگوسازی شد، داستان «حاج بابای اصفهانی» است كه خوب است به آن توجّه كنیم:
«حاجی بابای اصفهانی» داستان یك جوان دلّاك زادة اصفهانی است كه به عشقِ سیر و سفر و با مایهای از ماجراجویی، به فكر گشت و گذار در ایران میافتد و سپس در كشورهای هم جوار و بلكه تا لندن هم میرود و دیدهها و شنیدهها و خاطرات خود را نقل میكند. زمان این داستان حوالی اوائل قرن نوزده میلادی، یعنی نزدیك دویست سال قبل است. نویسنده كتاب جمیز موریه است كه كتابش بعدها به دست حاج حبیب اصفهانی ترجمه شده و چاپ و منتشر گردیده است.3
در فرهنگ فارسی دكتر معین دربارة این كتاب مینویسد: «جیمز موریه كتاب حوادث زندگی حاجی بابای اصفهانی را به انگلیسی در سال 1824 م.-1239 ه.ق.- در لندن منتشر كرد…
مؤلف خواسته است آداب و اخلاق و طرز زندگی اجتماعی و سیاسی و عقاید قومی و تعبیرات زبانی و تعارفات معمول مردم ایران را به خوانندگان انگلیسی زبان بفهماند.4 و همه جا لحن استهزا و طعن و انتقادهای نیش دار و بزرگ كردن معایب و زشت نشان دادن آدابی كه وی آنها را زشت میپنداشته در كتاب دیده میشود…»5
دایرهالمعارف فارسی در این باره مینویسد: «سرگذشت یك نمونة ایرانی عهد فتحعلی شاه قاجار با ذكر و توصیف اخلاق و آداب و عقاید و احوال آن روز ایران… حاجی بابا، پسر یك دلّاك اصفهانی است كه در راه مشهد اسیر تركمنها میشود و بعد از فرار از نزد تركمنها به مشهد میرود و از آنجا در طهران و قم و اصفهان سرنوشت خود را دنبال میكند. از نقّالی و رمّالی و نسقچیگری تا ملّاباشیگری، همه كاری را میآزماید و به اسلامبول و حتّی لندن نیز مسافرت میكند… ظلم و جهل و بیخبری دستگاه حكومت و فقر و فساد زندگی عامّه را با بیان جزئیات… امّا با مبالغهای غرضآلود… و با نیش و طعن و ناسزای بسیار در حقّ ایران و ایرانی بیان میكند… در زمان جمیز موریه، حاجی بابا نام افشار از قدیمیترین محصّلین ایرانی در لندن بوده است و همچنین در حیرتنامة سفرا، كه تفصیل مسافرت حاجی میرزا ابوالحسن ایلچی است، مطالبی هست كه بعضی تفصیلات سرگذشت حاجی بابا را به یاد میآورد…6
ابوالحسن ایلچی «از رجال معروف اوائل عهد قاجاریه،… سررشتهدار و خواهرزادة حاجی ابراهیم شیرازی بود. در عهد صدارت حاجی ابراهیم… نیابت حكومت شوشتر داشت و بعد از قلع و قمع خاندان حاجی ابراهیم7وی به هند گریخت و در حیدرآباد دكن به خدمت نظام دكن درآمد. در سال 1224 ه.ق. كه شاه با بقایای خاندان حاجی ابراهیم بر سر مهر و محبت آمد، او نیز از هندوستان به فارس آمد و در سال 1226 به سفارت ایران در لندن مأمور گشت و چندی بعد، از آن جا به همراه سرگور اوزلی به سبب انقلاب دریا، بدون مقصد، به آمریكا –ریو دوژانیرو- رفت. بنابر مشهور وی اوّلین ایرانی است كه به آمریكا قدم نهاده است و سیاحت نامهای هم به نام حیرتنامة سفرا دارد. در بازگشت از آمریكا به لندن رفت و از آن جا با سرگور اوزلی و جیمز موریه مُنشی او با كشتی به ایران آمد. چندی بعد با سرگور اوزلی به روسیه رفت و تنها بازگشت و دیگر بار به اتریش و فرانسه و انگلستان به سفارت رفت. در سال 1240 ه.ق. میرزا ابوالحسن وزیر دول خارجه شد و عهدنامة تركمانچای را وی از جانب دولت ایران امضا كرد. در هنگام وفات فتحعلی شاه، به سبب وحشتی كه از قائم مقام داشت، به تقویت و حمایت از علیشاه ظلالسّلطان برخاست. امّا وقتی امر سلطنت بر محمّد شاه قرار گرفت، از ترس به حضرت عبدالعظیم گریخت. بعدها در عهد صدارت حاجی میرزا آقاسی باز به دربار پیوست و مورد توجّه شد و در سنة 1258 ه.ق. عهدنامة تجارتی بین ایران و انگلیس را منعقد كرد. وفات وی در تهران اتفاق افتاد. گویند جیمز موریه احوال و اطوار او را با قدری مبالغه در كتاب معروف حاجی بابای خویش ترسیم و تصویر كرده است.8
این شرح را عمداً با این تفصیل آوردیم تا معلوم شود كه كارگزاران ایران در عهد قاجار چه كسانی بودهاند و عهدنامهها به دست چه كسانی بسته میشد و رفت و آمدها چگونه بود و حبّ و بغضها با چه معیارهایی بود و فرهنگ و پول و تجارت و سیاست و كتاب و رمان و ادبیات و خاطرهنویسی و تاریخ چگونه و به دست چه افرادی شكل میگرفت.
و امّا خود كتاب حاج بابای اصفهانی و چاپ و انتشار آن در ایران.
در سال 1348 یك چاپی از این كتاب به وسیلة انتشارات امیركبیر منتشر شد،9 با قطع رحلی و جلد زركوب و كاغذ اعلا و در 386 صفحه همراه با نقّاشیهای رنگی و «به تصحیح سید محمّدعلی جمالزاده» یعنی با استفاده از همة عواملی كه برای ترویج و تبلیغ این كتاب میتوان مورد استفاده قرار داد.
در اوّلین صفحه، ناشر مینویسد: «شیرینی بیان و نثر روان و پختة حاجی بابا، بیش از هر چیز مورد پسند كسانی بوده است كه ما را به چاپ این اثر تشویق كردهاند.» قطعاً این عبارت، برای پوشاندن غرض اصلی و هدف واقعی از انتشار این كتاب بوده است چرا كه این كتاب در این سال، دقیقاً همان كاری را میكرد كه كتاب فراماسونری رائین10 قرار بود بكند –كه در همان سال و از همان ناشر چاپ و نشر شد- یعنی لگد زدن به دین و دیانت و دهن كجی به روحانیت و استهزاء و تمسخر ادب و آداب و سنّتهای دینی مردم.11
ناشر در ادامة عبارت اوّل مینویسد: «این ترجمه نه تنها میتواند سرمشق مترجمانی باشد كه اینك سرگرم برگردانیدن كتابهای خارجی به زبان فارسی هستند بلكه برای نویسندگان فارسی نیز نمونة باارزشی از ساده نویسی است. گذشته از این، كتاب حاجی بابا وضع اجتماعی ایران را در یك قرن و نیم پیش، چنان توصیف میكند كه نه تنها برای جوانان بلكه برای بزرگترها نیز بسیار آموزنده است و نشان میدهد كه پس از انقلاب صنعتی در اروپا كه مرحلة تاریخی و قاطعی در سیر تكامل بشری بود، ایرانیان در چه حال به سر میبردند و ما، چه راه پر نشیب و فرازی را به پشت سر گذاشتهایم تا اینك در راه ایران صنعتی و آباد و ترقّی اجتماعی گام نهادهایم.» و روشن است كه مقصود «ایران آباد و صنعتی و مترقّی» ساختة شاهنشاه آریامهر است.
امّا اگر ناشر، امیركبیر بود كه دستش در دست ساواك بود و كار نشر را در كنترل داشت، خوبست كار آقای جمالزاده و نقش او را هم در این جریان بررسی كنیم.
جمالزاده، دیباچهای بر این كتاب نوشته است در 16 صفحه كه بسیار خواندنی است و نشان میدهد كه در نگاه یك نویسندة مشهور ادبیات مدرن ایران –نه دولت شاهنشاهی- كه پدرش جمال واعظ بود، با آن نقش در مشروطیت؛ وخودش از سویس، چهارچشمی مراقب ادبیات و آثار منتشره بود،12 چه مقاصد و اهدافی را برای تشكیلات فراماسونری پی میگرفت.
جمالزاده مینویسد: «… من، ترجمة فارسی كتاب نامبرده را از شاهكارهای نثر فارسی (بلكه شاهكار شاهكارها) تشخیص داده بودم…» 13جمالزاده هم مثل ناشر، … به خواندن كتاب تشویق میكند تا محتوای آن بر جان خواننده بریزد و بنشیند و رسوب كند. در پایان همان صفحه دوباره «آن را از آثار گرانبهای ادبیات دنیایی و نمونة اعلای نثر فارسی» به شمار میآورد.
جمالزاده در صفحه شش اظهارنظر خود را ناكافی دیده و از دیگری هم كمك میگیرد كه: «دانشمند و محقّق به نام امروزی ما، استاد مجتبی مینوی در كتاب «پانزده گفتار» خود دربارة كتاب حاجی بابا چنین اظهارنظر نموده است: بعد از ترجمه رباعیات خیام شاید هیچ كتاب انگلیسی به اندازة سرگذشت حاجی بابای اصفهانی، ایران و ایرانی را بر سر زبان اروپائیان نینداخته باشد… اگر آن را نخواندهاید حتماً بخوانید و اگر هم خوانده باشید به یك بار دیگر خواندن میارزد… در هر فصل و گفتاری از هشتاد گفتار كتاب غرق حیرت و تحسین میشوید كه عجب مرد مطّلعی بوده و چگونه از اخلاق و عادات و الفاظ و تعبیرات ایرانیان خبر داشته است.»
این «بخوانید و حتماً بخوانید» را مقایسه كنید با آن نظر دایرهالمعارف فارسی كه سراسر كتاب توهین و ناسزا و طعن و تمسخر است.
صفحه هفت: «جمیز موریه، مقدّمة نسبتاً مفصّلی بر كتاب حاجی بابا نوشته و در آن مقدّمه از یك نفر ایرانی حاجی بابا نام اسم میبرد… و در حقّش نوشته است:… دانستم كیست… از همه چیزش خوشم میآمد»
جمالزاده در همین صفحه پاورقی هم زده و مینویسد: «ملاحظه فرمایید كه دربارة حاجی بابا كه مظهر اخلاق ایرانیان است بالصّراحه میگوید «از همه چیزش خوشم میآید.» و پیداست كه خود جمالزاده بیشتر از این خوش آمدن جیمز موریه خوشش آمده است! گفتنی است كه جمالزاده كتابی دارد به نام «خلقیات ما ایرانیان» كه در آن جا هرچه توانسته است با همین شیوة خوش آمدنی از ایرانیان بد گفته و دروغ و تهمت و بددلی و نفاق و تملّق و زشتی و كراهت به آنها نسبت داده است. علاوه بر این كه در كتابهای دیگرش هم –مثل صحرای محشر و معصومة شیرازی و امثالهم- دین و اعتقاد را كوبیده و روحانیت را انتقاد و بلكه تحقیر و تمسخر كرده و از عیاشی و شهوترانی و فساد و فحشا به عنوان بهترین آثار انسانی و عواطف بشری تبلیغ نموده است؛ همان راه و روشی كه جیمز موریه در حاجی بابای اصفهانی الگو داده است؛ همان شیوهای كه در سراسر دو قرن اخیر در اروپا و هرجا كه ماسونها و یهودیها در آن جا مسلّط بودهاند، عمل كردهاند.
حاجی بابا به جیمز موریه میگوید –درهمان مقدّمه جیمز موریه برای كتاب- كه: «… من شما انگلیسیها را میشناسم كه چشمتان به پول نیست و حرف پول نزد شما زدن بیهوده است… شما بسیار كنجكاو و خردپژوه هستید و هرگاه با شما سفری میكردم میدیدم كه كلّی و جزئی از حالات و كیفیات ممالك و اقوام یادداشت برمیدارید و در مراجعت به وطنتان برای همشهریهای خودتان منتشر میسازید…»
صفحه هشت: «موریه، یهودی بود…» و چند سطر قبل از آن تذكّر، جمالزاده از او نقل میكند كه: «… در دنیا مردمی مانند مردم ایران با مُهر اخلاق دیرینه مختوم و با فطرت آداب قدیمه مفطور نیست و حتّی این صفت در صورت و سیمای ایشان نیز مشاهده میشود چنان كه از معاینه و مقایسة صورت اهالی امروز با صورتهای متعدّد در و دیوار تخت جمشید كه گویی امروز كندهاند مدلّل و مبرهن است.»
یعنی اگر ایرانیان امروز این قدر پست و بدبخت و حقیر و زشت رفتارند، در گذشته نبودهاند بلكه صورت و لابد ژن و كروموزومشان پاك و كامل و آریایی است –مثل اهالی تخت جمشید. پس چرا چنین شدهاند؟ لابد چون تحت حمله و هجوم عربها و مسلمانها و دین اسلام قرار گرفتهاند. آیا رضاشاه و امثال پورداود هم همین را نمیگفتند و برنامهریزان اسرائیلی جشنهای 2500 سالة شاهنشاهی و آن عبارت محمّدرضا كه كورش آسوده بخواب؛ ما بیداریم؟
صفحه نه: «نكتة دیگر این كه كسانی كه با طرز و سبك رماننویسی و داستانسرایی فرنگیها آشنا باشند خوب میدانند كه یكی از فوت و فنهای این فن همین كاری است كه موریه نموده است یعنی برای خودشیرینی و به منظور این كه خواننده بهتر و بیشتر قضایای كتاب را باور نماید و یا به جهات و علل دیگری كتاب خودشان را به شخص دیگری منسوب میسازند… حتّی خود من نیز در كتاب دارالمجانین به همین شیوه تأسّی جستهام» و چقدر آش شور شده است!
صفحة دوازده: «من خودم به حساب هم وطنانم داستاننویس هستم و چهل سالی است كه در این طریق مدام كار كرده و قلم فرسایی نمودهام ولی تصدیق دارم كه به قوزك پای نویسندة حاجی بابا نمیرسم…
….مقداری از وقایعی كه در كتاب حاجی بابا آمده، حقیقت ندارد وصرفاً ساخته و پرداختة طبع خلّاق نویسندة آن كتاب است. مثلاً … تركمنها شبی تا شهر اصفهان تاخته… و هكذا داستانهای دیگری از كتاب از قبیل خشكسالی و هجوم مردم تهران به اغوای ملّای شهر به محلّة یهود و ارامنه و غضب شاه و بیرون انداختن ملّا را با محرّرش با آن وضع افتضاح از شهر تهران (در حاجی بابا میخوانیم به مجرّد این كه ملّا و محرّرش را با ریش بریده از شهر بیرون انداختند، باران رحمت الهی باریدن گرفت) … بله درست است كه در سال 1230 هجری قمری ملّا محمّد زنجانی در تهران خانهها و معابد عیسویان را خراب نمود و خمهای شراب را شكست و … »
آقای محمّدعلی جمالزاده، دربارة مترجم كتاب هم تحقیقات و درفشانیها مفصّل دارند و در آخرین جملة دیباچة گرانبار و عالمانهشان مینویسند:
«خداوند به كسانی كه هواخواه روشنی و نور هستند توفیق عطا فرماید تا دنیا و مردم دنیا را از تاریكی و بدبختی كه در آن به سر میبرند، خلاصی بخشند.»
گمان میكنم خوب بود در انتهای این جمله یك مثلث هم میكشیدند و در میان آن یك حرف G میگذاشتند و در میان این حرف هم یك چشم میكشیدند و از اطراف آن حرف و آن چشم نور فراوانی ساطع میكردند تا از مثلث بیرون زده و همة اطراف عالم و آدم را روشنی ببخشد و همگان را از بدبختی نجات دهند و همهمان به روشنی بفهمیم كه خوشبختی و نجات فقط به دست فراماسونری و فراماسون ها ممكن است.
كتاب حاجی بابای اصفهانی، یك مقدّمه هم دارد با نام «دیباچة مؤلّف» با خطّ شكسته و در 22 صفحه امّا بدون شماره صفحه كه مطالب جالبی دارد و «به حضور محترم دكتر فوند گروبن، مقتدای روحانی سفارت كبرای سوئد در باب عللی (استانبول)…» نوشته شده و در انتها با عبارت «خادم صادق و جاودان، ممنون حضرت عالی؛ سیاح ایرانی؛ لندن، اوّل ماه دسمبر 1823 میلادی» امضا كرده است. و تعجّب است كه در آن سال یعنی صد و ده سال قبل از تصویب مجلس تركیه كه همه، اسلامبول مینوشتهاند، در این جا –و مكرّر در متن- استانبول نوشته است.
چون این مقدّمه شماره صفحه ندارد، چند جملهای از آن را بدون نشانی و صرفاً برای ترسیم فضای كتاب نقل میكنیم:
«… در میان كتابهای داستانی و افسانهای كه در این باب نوشته شده است از همه بهتر، همانا كتاب الف لیل است كه عادات و رسوم اهالی مشرق را چنانكه شاید و باید به رشتة تحریر در آورده است.
«من پارهای از رسوم و عادات اهالی مشرق زمین را كه آن همه در نظر عامّه فرنگیها ناپسند مینماید، هرگز مكروه نمیداشتم و بلكه همواره محترم شمردهام چون كه در نظر من این عادات و رسوم بقایای عادات و رسوم دیرینة خودمان و در واقع نسخة ثانی آن است و حقیقتاً كدام فرنگی است كه این عبارت انجیل مسیح را بخواند آن جایی كه میگوید «كسی كه با من در یك وقت دست به كاسه میبرد» و عادت غذاخوردن امروزی اهل مشرق را با دست و یا رسم همكاسگی آنها را به خاطر نیاورد و بتواند آن عادت را مكروه بشمارد…»
«ممكن است پارهای از وقایع كتاب در نظر اشخاصی كه هرگز در محلّ وقوع نبودهاند، راست و صحیح و باوركردنی نیاید و این خود طبیعی است؛ ولی همچنان، طبیعی است كه چنین واقعهای نمیتواند اتّفاق بیافتد مگر در همان ممالك مشرق زمین. مادامی كه در میان «ریش و سبیل داران آسیایی» و ریش و سبیل تراشیدههای مغرب زمین خط فاصلی وجود دارد، بدیهی است هر دسته سرگذشت دستة دیگر را باور نمیكند و تكذیب مینماید و آن چه در نزد گروهی عیب و خطاست در نزد گروه دیگر هنر و صواب مینماید. آن چه مقبول ترسایان است مردود مسلمانان خواهد بود. این اختلاف در عقاید، گاهی فیالحقیقه خندهآور و مایة تفریح تواند شد و شكّی نیست كه آدم مسیحی میگوید «زهی شرافت كه امّت محمّد و تابع ملّت او نیستیم» و همچنین آدم مسلمان به جز خود و هم كیشان خود، همه را نجس و ناپاك میداند و هر دو گروه در همین قبیل عقاید استوار خواهند بود تا روزی كه ان شاءالله دستی از غیب برون آید و كاری بكند و رندی پیدا شود كه بگوید: صد شكر كه سگ سنّی و خر شیعه نیم؛ یعنی پردة ظلمت صوری و معنوی را از مقابل چشم عدّة بسیاری از اهالی مشرق بردارد.»
توجّه فرمودید؟ یعنی هم از مسیحیت و مسلمانی دست شسته شود و هم از سنّیگری و شیعهگری و دست به دامن «آن رند»، اساساً دنیای اروپا و آسیا و عرب و عجم به شكل یك جهان واحد و بدون تعصّب دینی و خرافات مذهبی همه با هم مُرید دنیای اومانیستی باشند.
شمس الدّین رحمانی
——————————————–
پی نوشت:
1 – مثل نمایشنامه تاجر ونیزی اثر نویسنده نامدار، شكسپیر، كه كمتر در دسترس است.
2 – در اروپا منتقدان «بزرگ و معروف» (؟!) ژرژ لوكاچ و آیزاك دوچروماكسیم رو دون سون و امثالهم همگی یهودیند و در ایران خودمان دكتر زرّین كوب …. و عبدالعلی دستغیب شاگرد و شیفته دكتر هومن استاد اعظم است.
3 – در دهة هفتاد شمسی، ترجمة جدید این كتاب –شاید آخرین ترجمة آن- با مشخصات زیر منتشر شده است: حاج بابای اصفهانی؛ جیمز موریه؛ ترجمة مهدی افشار؛ نشر علمی؛ چاپ دوم؛ 1377؛ قطع رقعی؛ 616 صفحه.
4 – یعنی با همان تعریفی كه انگلیسیها برای «فرهنگ» داشته اند، خواسته فرهنگ مردم ایران را معرّفی كند تا براساس آن بتوان برای این مردم برنامه ریخت.
5 – فرهنگ فارسی؛ محمّد معین؛ انتشارات امیركبیر؛ چاپ سال 186؛ ج 5؛ ص 449.
6 – دایرهالمعارف فارسی؛ به سرپرستی مرحوم دكتر غلامحسین مصاحب؛ ج 1؛ ص 825
7 – این حاجی ابراهیم كلانتر همان یهودی است كه با خیانت به لطفعلی خان زند، امكان سلطنت آغامحمدخان قاجار را فراهم كرد وبعد از آغامحمدخان صدر اعظم فتحعلی شاه شد ولی مورد سوءظنّ او قرار گرفت به طوری كه در یك روز همة فامیل او را در سراسر ایران قتل عام كردند.
8 – همان؛ ص 24
9 – سرگذشت حاجی بابای اصفهانی؛ نوشتة جیمز موریه؛ به تصحیح محمدعلی جمالزاده؛ انتشارات امیركبیر؛ سال 1348.
10 – فراماسونری و فراماموشخانه در ایران؛ اسماعیل رائین؛ امیركبیر؛ سال 1348؛ 3 جلد.
11 – برای توضیح ویژگی سال 1348 و نقش فراماسونری در آن سالها، رجوع شود به مجموعهای از نگارنده: 555؛ شمسالدّین رحمانی؛ انتشارات نیستان.
12 – جمالزاده برای زیر بال و پرگرفتن آل احمد، نامة تشویقآمیزی برای او مینویسد، غافل از این كه جلال آل احمد، پروردة یك خانوادة روحانی و تا انتهای حزب توده رفته، كسی نیست كه بتوان او را زیر بال و پر گرفت. جواب آل احمد به جمال زاده بسیار بسیار خواندنی است.
13 – همان؛ ص پنج
ثبت دیدگاه