حماسه اسماعيل و تمّام
اين زندگى نامه كه تقريبا همزاد سرنوشت فلسطين است توسط شموط به نقاشي هايش راه يافته، گويى او با رنگ خاطراتى را كه نبايد به دست فراموشى سپرده شوند به تصوير می كشد. ازجمله اين خاطرات بهارهايى است كه كودكى و نوجوانى او را در خاطرش ثبت می كند.
هنگامى كه آثار شموط را بررسى می كنيم روح حماسه را در تابلوهايش در می يابيم. چشم انداز پانوراميكى كه مساحتى حدود 2 متر دارد چندين مؤلفه مختلف را با يكديگر تركيب كرده كه روح حماسه جويى را به نمايش می گذارد. پسر نوجوانى كه درگوشه اى نشسته و در فكرفرو رفته است، مادرى كه نوزادش را شير می دهد، پدرى كه خانواده اش را در آغوش گرفته همچون تكيه گاهى به تصوير كشيده شده است. زنانى كه با بار پرتقال از باغ بر می گردند، تمامى بيانگر لباس ها و سنت هايى است كه بين مجموعه هاى بشرى سينه به سينه گشته و فراموش نشده است. اين گونه تابلوها شاهدى است بر تنوع چشمگير طبيعت.
حماسه اى كه شموط در آثارش به تصوير كشيده در بستر واقعيت وجود ندارند، چرا كه آنچه كه در واقعيت حضور دارد تنها غم و اندوه است. گويى اشك رنگ ها را به حركت درآورده و چشم هايى را كه در دورتادور تابلو با صهيونيست ها محاصره شده با نور شادى برمی افروزد. او شرايط زندگى خانواده هاى آواره و عطش آنان را كه رهسپار بيابان ها می شوند به تصوير می كشد و سفر كسانى را نقاشى می كند كه در ميان كوهستان هاى پر خطر سفر خود را نيمه رها كرده و با زندگى خداحافظى كرده اند.
شموط روح مقاومت را در آثارش جاودانه می كند، همان روحيه اى كه فلسطينيان را وا می دارد كه حتى در تبعيد گاه ها باز هم به مبارزه بينديشند و با وجود تمامى سختي ها و سلطه اشغالگران بر زندگي شان، باز هم روح زندگى را در ميان خود حفظ كنند. اين خانواده ها مى كوشند كه سنت ها و آيين هاى خود را حفظ كنند و اين همان چيزى است كه شموط در نقاشى هايش به تصوير می كشد.
«تمام» هم در نقاشی هاى خود كه دراندازه 200در165 به تصوير می كشد، به همين سفر اشاره می كند. او در احوال عمو صابر يافايى بسيار تأمل كرده.عمو صابر مردى است سراسر شور و شوق به زندگى كه از پدر و اجدادش عشق به دريا را به ارث برده اما صهيونيست ها آرزوهايش را كشتند و از آن پس او پناهجويى شد رهسپار غزه كه با فرزندانش داستان هاى پدر و پدربزرگش را مرور می كرد. دولت اشغالگر او را رها نكرد و در سال 1967 آرزوها و اميدهاى او و فرزندانش را به باد داد. او دريافت كه اجازه صيد ندارد مگر با موافقت نيروهاى اشغالگر اسرائيلى، اجازه صيد ندارد مگر با قايقى به رنگ و اندازه اى معين، اجازه صيد ندارد مگر با لباسى به رنگى مشخص كه مخصوص ماهيگيران است. اجازه صيد ندارد مگر در ماه هايى معين از سال، اجازه صيد ندارد… اجازه صيد ندارد! او در خيالش در آرزوهايش درباره دريا غرق می شود و به دنبال كسى می گردد كه دست يارى به سويش دراز كند تا صابر و قايق ماهيگيرى اش دوباره به زندگى عادى برگردند. اين آرزو تنها آرزوى صابر نيست بلكه آرزوى اسبى هم هست كه تنها رهايش كرده اند.
تمام می گويد: «در كشاكش اختلافات سياسى و تأسف آورى كه جهان عرب و سازمان هاى عربى را احاطه كرده، اسب اصيل عربى، سمبل اصالت و سربلندى عرب، با موانع سياسى و غير سياسى محاصره شده و نمی تواند آرزوها و اميدهايى را كه انسان عرب براى آنها جنگيده و هنوز هم می جنگد محقق كند. آيا آرزويى بالاتر و شريف تر از آرزوى محقق شدن پيروزى و عدالت و بازپس گيرى حقوق قانونى فلسطينيان وجود دارد؟»
اسب اصيل عربى همچون درختان زيتون تابلوهاى تمام اكحل بر بلنداى صخره سخت زندگى ايستاده است و بزرگى را به نمايش می گذارد. اين درخت مقدس و مبارك و هميشه سبز كه بر فراز بسيارى از قله ها و دامنه هاى كوه هاى فلسطين ايستاده، سمبل فلسطين است كه با وجود سنگدلي هاى زندگى باز هم به آن چنگ زده، گويى به صخره ها می گويد من قوى ترم. چرا كه من خود زندگى ام. صخره ها می گويند اما تو در ميان ما محصور شده اى و با ريشه هايت كه به اعماق ما نفوذ كرده اند از دل ما آب می مكى.
با وجود غربت و سختى و رانده شدن و دورى از وطن ملت ما توانسته بر صخره ها فائق آيد و در دل سنگ ها جايى براى زندگى خود پيدا كند. تاجايى كه زندگى از دست رفته را دوباره به دست آورده تا بتواند در سرزمين خود ازموهبت حيات بهره مند شود.
اشرف ابواليزيد
مترجم: شیما صابری
ثبت دیدگاه