پس از جنگ جهاني اوّل و فروپاشي امپراتوري عثماني، انگلستان سرزمين فلسطين را اشغال كرد. جامعه اتفاق ملل لايحه قيمومت فلسطين را كه از سوي مشتي يهودي تهيه و تدوين شده بود به تصويب رساند و هربرت سموئيل يهودي وزير كشور انگليس به عنوان فرماندار و بالاترين مقام سرپرستي به اين سرزمين اعزام شد.
اجراي طرح «بالفور» وزير خارجه وقت انگلستان كه در سال 1917 با هدف ايجاد «وطن ملي يهود» خطاب به روچيلد صادر شده بود از جمله برنامه ها و دستورالعمل هايي بود كه سموئيل بايد آن را در فلسطين عملي ميكرد. براساس اين طرح بود كه با تباني قدرت هاي جهاني وقت، به ويژه انگلستان و سازمان جهاني صهيونيسم، برنامه كوچاندن و انتقال يهوديان از اطراف و اكناف جهان به سوي سرزمين فلسطين شدّت يافت. فلسطينيان كه از همان آغاز اشغال فلسطين با تمام وجود و امكانات از خانه و سرزمين خود دفاع و در برابر تهاجم اشغالگران مقاومت و پايداري ميكردند در برخي مقاطع تاريخي به قيام گسترده و سراسري در برابر مهاجمان اشغالگر انگليسي و يهودي دست زدند كه قيام و خيزش معروف به ديوار براق در سال 1308 ش / 1929 م، و نيز سال 1335 ش / 1936 م، از مهمترين و بزرگترين آن تا قبل از اعلام موجوديت رژيم غاصب صهيونيستي است. بررسي موضوع اين خيزش و قيام فراگير و سراسري از دو بُعد قابل توجه است. اوّل اين كه رهبري اين حركت بزرگ مردمي را يك مجاهد و مبارز روحاني به نام شيخ عزّالدين قسّام عهدهدار بود كه توانسته بود فلسطينيان را در صف واحدي براي دفاع از سرزمينشان در برابر اشغالگران انگليسي و يهودي متحد و منسجم كند. او با رشادتها و مبارزات بيامان خويش و ياران و همرزمان وفادارش زمين را زيرپاي اشغالگران به لرزه درآورد و سرانجام در اين راه مقدس و در ميان درختان سر به فلك كشيده جنگل يَعبُد شهد شهادت نوشيد.
بُعد دوّم اين قيام بزرگ و خيزش سراسري فلسطينيان، با خيانت چندتن از سران و تاجداران خائن عرب است كه با تباني و توطئه اي فريبنده و شيطاني، شعله هاي گسترده و فراگير حركت فلسطينيان را خاموش كردند. اين دسته از حكام خيانتكار عرب با پايان دادن به قيام و اعتصاب سراسري مردم فلسطين و خوش رقصي در برابر مهاجمان اشغالگر، سرسپردگي و وابستگي خود را به قدرتهاي وقت، به خصوص انگلستان و سازمان جهاني صهيونيسم به نمايش گذاشتند و اثبات كردند.
ديويد هرست با استناد به پارهاي اطلاعات و مدارك عمدتاً آمريكايي، انگليسي و اسرائيلي، اين رويداد را از منظر يك پژوهشگر غربي مورد بررسي قرار داده است. متن حاضر بخش كوتاه و مختصري از يافتهها و داده هاي نويسنده درباره اين رويداد تاريخي است، كه به مناسبت هفتاد و نهمین سالگرد آن، از نظر خوانندگان مي گذرد:
روز دوازدهم نوامبر سال 1935 [1314 ش] پيرمرد شصت و چند ساله اي با ريش خاكستري، عمامهاي بر سر و عبايي بر دوش در صدر يك جلسه سرّي در محلهاي از محلات پرت و قديمي حيفا حضور يافت. او كه شيخ عزالدين قسّام نام داشت ميدانست كه ديگر درنگ جايز نيست، موعد عمل براي او فرا رسيده بود. از حضور انگليس در فلسطين هيجده سال مي گذشت؛ سلطه آنان كه از آغاز با نفرت همراه بود، به خاطر بيتوجهي به خواستها و آمال مردم عرب غيرقابل تحمل شده بود. […] روز به روز تعداد روستائياني كه وسيله زندگي و معاش خود را از دست ميدادند بيشتر ميشد؛ […] دهقاناني كه از زمين رانده مي شدند در جست و جوي كار به شهرهايي كه به سرعت در حال رشد بود هجوم ميآوردند […] به سال 1935 يك بحران اقتصادي كه ناشي از مهاجرت كنترل نشده [و غيرقانوني يهوديان به فلسطين] بود، بيكاري اعراب را به سطح مصيبت باري افزايش داد. هيچ محيط مناسب تر و بارورتري از اين جماعت محروم روستائيان براي آرمان هايي كه شيخ قسّام با پشتكار و مساعي، بذرافشاني كرده بود پيدا نميشد؛ آرمانهايي كه در آن شب 5 نوامبر، او و پيروانش تصميم گرفته بودند در راه آن بجنگند و بميرند و اين كار را هم مي خواستند ظرف يك هفته به انجام برسانند.
به نظر مي رسيد كه سراسر زندگي قسّام تداركي در راه اين از خود گذشتگي بوده است. او كه اصلاً سوري و از يك خاندان مؤمن و با فرهنگ بود، در دانشگاه الازهر، بزرگترين مركز آموزش اسلامي مصر تحصيل كرد و شاگرد محمد عبده، خطيب شهيري بود كه مي گفت اعراب با يك بازنگري مجدد و تقويت دوباره اسلام ميتوانند در برابر دنياي غرب قدعلم كنند. وقتي قسّام به سوريه [زادگاهش] برگشت وقت خود را صرفاً به تدريس در مدرسه مذهبي ابراهيمبن ادهم محدود نكرد بلكه در چند جنبش ميهنپرستانه نيز شركت كرد.
او در قيامي عليه حاكميت فرانسه در سوريه نقش رهبري نظامي را داشت. در سوريه محكوم به مرگ شد و به ناچار در سال 1922 [1301 ش]، به حيفا [در فلسطين ] گريخت. در آنجا به تدريس، وعظ و انجام خدمات خيرخواهانه پرداخت و علاوه بر آن يك كلاس شبانه نيز براي سوادآموزي بي سوادان افتتاح كرد.
اوكه بعد از مدتي از سوي دادگاه اسلامي حيفا به عنوان «عاقد» برگزيده شد اين امكان را يافت كه در مراسم ازدواج در روستاهاي مختلف حضور داشته باشد. او به را حتي در ميان روستائيان و كارگران رفت و آمد ميكرد و از افكار دروني آنان آگاه بود.
شيخ قسّام در همه جا خطر تهاجم صهيوني را گوشزد ميكرد و بر روحيه راستين ميهن پرستي، پايان بخشيدن به برخوردهاي جزيي [اختلافات] و غيرت و حميت مبارزان صدر اسلام تأكيد ميورزيد. آياتي از قرآن، به ويژه آن آياتي كه به مبارزه و شهادت نظر داشتند، همواره ورد زبان او بود. قسّام همهجا، به ويژه در مساجد، به دنبال پيرواني مؤمن و خداترس بود. او بعد از گذشت چند سال، به مدد توجه عظيم و شكيبايي بسيار توانست گروهي شاگرد گرد خود جمع آورد. آنان حدود 800 نفر بودند كه 200 نفرشان آموزش هاي نظامي ديده بودند. همه ياران قسّام قول داده بودند كه جان خود را در راه فلسطين فدا كنند. قرار بود هر كدام سلاحي فراهم آورد و تمام مال و منال خود را در اين راه بگذارد. تعليمات اين عده در سكوت و خلوت شب انجام ميگرفت.
بعد از جلسه حيفا، قسّام و گروهي از نزديكترين يارانش كه همگي روستايي بودند راه تپه هاي پردرخت جنين را در پيش گرفتند. آنان طلا و زينتآلات همسران و حتي برخي وسايل منزل خود را فروختند و با پول آن اسلحه و فشنگ خريدند. روزها را در غارهاي نزديك دهكده يائيد به نماز و خواندن قرآن ميگذراندند و شبها به يهوديان و انگليسيها [ي اشغالگر] حمله ميكردند. در واقع نيّت و قصدشان اين بود ولي فرصت كمي براي تهاجم به دست ميآوردند. مقامات رسمي [انگليسيهاي حاكم فلسطين] احتمالاً با استفاده از اطلاعات چند خبرچين، با اعزام نيروهاي مشترك انگليسي و عرب و چند هواپيماي شناسايي به منطقه، فرصت را از دست ندادند و به آنان يورش بردند.
شيخ قسّام مات و مبهوت از لو رفتن اطلاعات و غافلگير از حمله دشمن در يك نبرد نابهنگام درگير شد. او در جواب درخواست [انگليسيها براي] تسليم پاسخ داد: «هرگز، اين جهاد در راه خدا و ميهن است». او به پيروان خود توصيه كرد كه «همچون شهدا جان ببازند» قسّام وقتي سربازان عرب [مزدور همراه با نظاميان انگليسي] را نيز ديد، به افراد خود دستور داد كه به سربازان انگليسي حمله ور شوند و فقط براي دفاع از خود به سربازان [مزدور] عرب شليك كنند.
بعد از يك نبرد چند ساعته، قسّام و سه يا چهار تن از ياران او كشته [شهيد] و بقيه نيز دستگير شدند.
اين [حركت …] توانست توده هاي فلسطيني را برانگيزاند. قيام قسّام راه شورش و طغيان [قيام در برابر اشغالگران انگليسي و يهودي فلسطين] را به مردم نشان داد و تمام اُمّيد شيخ قسّام نيز در همين خلاصه ميشد. يهوديان [اشغالگر فلسطين] اهميّت اين قيام را درك نكردند. در نظر آنان شيخ قسّام پديد غريبي بود؛ درويشي ديوانه، محصول طرز تفكري كهنه پرست و غيرطبيعي . آنان نميتوانستند ببيند كه پانزده سال بعد از مرگ [شهادت] عبرت آموز يك قهرمان، حالا فلسطينيان آن اسطورهاي را كه نياز داشتند يافتهاند.
پيش از قيام شيخ قسّام نيز چند نفري سلاح در دست، به خاك افتاده بودند و مسلماً بعد از او نيز هزاران نفر كشته ميشدند، ولي قسّام با دينداري عميق و احساس وظيفهاي سازشناپذير و تفكري سنجيده در مورد مرگ و استقبال از آن، نمونهاي از يك مبارز فدايي فلسطين بود. او با اين كار، خود را به سنتي پيوند داد كه با تهاجم غرب از سال ها پيش آغاز شده بود. […] شيخ قسّام در مبارزه عليه مهاجمان قرن بيستمي، نمونه اي بارز و متمايز در سنتي قهرماني است كه اغلب بي پروا، گاه با مناعت و هدف دار … بوده است. سنتي كه فلسطينيان تا به ا مروز آن را تجربه مي كنند.
[…] در مراسم تشييع جنازه شيخ قسّام در حيفا، جمعيت كثيري شركت كردند. او در دهكيلومتري حيفا، در دهكدهاي به نام ياجور1 به خاك سپرده شد، مردم جنازه او را روي دست خود بردند. آنان كه پرچم چندين كشور عربي را با خود حمل ميكردند شعارهاي تندي عليه [توطئه ايجاد] موطن ملي يهود سردادند و با سنگ به پليس حمله بردند. در قاهره روزنامه الاهرام نوشت: «دوست عزيز و شهيدم، مواعظت را از روي منبر شنيدم كه ما را به مسلح شدن ميخواندي، ولي امروز كه از آستان پروردگار سخن مي گفتي سخنانت بسي فصيحتر از زمان حياتت بود».
مراسم تشييع [پيكر شيخ قسّام] را بايد جداً واقعهاي ملي ناميد. ولي [بعضي] رهبران رسمي ملت در آن مراسم حضور نداشتند. غيبت آنان ناشي از علل مشخص بود. اين رهبران از شور و هيجاني كه شهادت قسّام در مردم ايجاد مي كرد وحشت داشتند. آنان در شهادت او نوعي سرزنش و تهديدي نسبت به خود احساس مي كردند. آنان حق داشتند چنين فكر كنند، زيرا گرچه موقعيتهاي بسيار و غالباً كاملاً غيرمنتظره اي فراهم آمد كه صهيونيست ها در سايه آن موفقيتهاي خيرهكننده اي دست يافتند، ولي بدون هيچ ترديدي بيكفايتي و عدم احساس مسئوليت رهبران سياسي مردم عرب و ناداني و خودبيني طبقات ممتاز آنان نيز در اين مورد نقش مهمي داشت. آن ضعف اخلاقي و كم مايگي كه يك ربع قرن پيش روزنامه «كرمل» به آن اشاره كرده بود امروز بارزتر از پيش به چشم ميخورد. [….] ولي سواي آن، به رغم رشد روزافزون «خطر صهيونيسم»، مقصرترين افراد، مالكيني بودند كه در كشور حضور داشتند. از سوي ديگر، در همان ايام بود كه رباخواران عرب با تمام قوا پا به عرصه وجود نهادند؛ خرده مالكان ناچار مي شدند پول هايي با بهره گاهي تا 50 درصد از آنان وام بگيرند؛ آنان نااميدانه به تكه زمين كوچك خود ميچسبيدند ولي سرانجام زير بار خرد كننده قرض مجبور مي شدند آن زمين را به زمينخواران حريص يهود واگذار كنند. منافعي چشمگير در كار بود كه دهانها را آب ميانداخت. البته بر باد دهندگان ميراث اعراب را، در اجتماع رسماً منفور و خوار مي شمردند. در هر فرصتي كه دست ميداد اين افراد مورد نكوهش و تقبيح قرار ميگرفتند. در كنفرانس هايي كه براي بررسي مسئله «خطر صهيونيسم» برپا مي شد، در بيانيه هاي احزاب مخالف و در لعن و تكفير مقامات مذهبي هميشه نام آنان مطرح بود. به سال 1932، حزب استقلال بيانيه اي منتشر كرد و در آن به صراحت اظهار داشت كه «هيچ آينده اي براي ملت وجود ندارد مگر آن كه دروازه ها روي مهاجران [يهود] بسته شود. [….]
به سال 1935، و به هنگامي كه مهاجرت از حد و حدود گذشته بود، حاج امينالحسيني، مفتي اعظم، حدود چهارصد روحاني اعم از امام جماعت، مفتي، واعظ و مدرس را گردآورد و فتوايي صادركرد كه طبق آن فروش زمين به مهاجران يهود غيرشرعي اعلام شد و قرار شد با مرتكبين آن همانند مرتدين رفتار شود و از دفن اجساد آنان در گورستانهاي مسلمين ممانعت به عمل آيد.
با اين همه ـ و در همين جاست كه قدر و ارزش واقعی رهبري فلسطين آشكار مي شود ـ زمين فروشان و دلالان آن قدر كه به كلام خوار شدند در عمل مورد هيچ ايذاء و اذيتي قرار نگرفتند. فروش زمين كه مرتكبين آن كمكم انگ «خيانت» را بر خود مي ديدند، به تهمتي بدل شد كه دسته هاي مختلف زمينداران نثار يكديگر مي كردند، و زمينه مساعدي براي دورويي و رياكاري فراهم آورد. [….]
آن زمان كه شيخ قسّام مردم را با شهادت خود تكان داد، سياستمداران همچنان با راه هاي خشونتآميز مخالفت مي كردند ولي از عرضه راه ديگري نيز عاجز بودند. آنان به عوض اينكه پشت سر جنازه قسّام قرار داشته باشند، پيامهاي همدردي سردي ارسال كردند و سپس دوان دوان به حضور كميسر عالي [انگليسي] شتافتند تا به او بگويند كه اگر با اعطاي چند امتياز از آنان حمايت نشود، نفوذي را كه هنوز داشتند، از دست ميدهند و كنترل اوضاع از دستشان خارج خواهد شد.
[انقلاب بزرگ]
اين دقيقاً همان واقعه اي است كه رخ داد. در اكثر كتاب هاي تاريخ صهيونيسم، از وقايع سال هاي 1936 تا 1939 [1315 تا 1318 ش]، صرفاً با واژه «اغتشاشات» نامبرده شده است ولي براي فلسطينيها، فداكاري شيخ قسّام مقدمه اي بر «شورش [انقلاب] بزرگ» به حساب ميآمد. براي صهيونيستها اين واقعه با ظهور راهزني، قتل و دزدي و بازگشتي به آنچه وايزمن «بربريت بياباني» ميناميد مترادف بود كه طي آن مردمي بدوي و ساده به تحريك سياستمداراني فاقد مرام و اصول اخلاقي، رهبران مذهبي و فاشيسم بينالمللي به تمدني والاتر كه نمي خواستند و حتي تلاش نميكردند آن را درك كنند حمله ور شدند. براي فلسطينيها اين امر مقدمه يك مبارزه شكوهمند ميهن پرستانه بود كه طبعاً به هر كمك خارجي عليه مهاجمان بيگانه جواب مثبت مي داد.
جان مارلو2 مورخ انگليسي، در اين باره اشاره مي كند:
آخرين اخگرهاي رو به خاموشي روحيه جهاد به نحوي از انحاء، چه در نتيجه تبليغات حاج امين و هواداران او، يا در اثر عوامل پيچيدهتر و ناشناختهتر، به شعله اي بدل شد كه حداقل چند سالي توانست دوام بياورد و پيش از آن كه براي هميشه خاموش شود روشنايي و فروغ زيادي پيدا كند. شورش [قيام] اعراب گرچه به تحريك رهبران سياسي فلسطين صورت گرفت و تا حدودي از سوي آنان هدايت ميشد و مسلماً مورد بهرهبرداري آنان قرار ميگرفت، ولي در واقع قيامي دهقاني بود كه جديت، فداكاري، سازماندهي و صلابت خود را از منابع دروني خود تأمين مي كرد، منابعي كه هرگز به طور شايستهاي درك نشدند و هرگز هم شناخته نخواهند شد. […]
رهبران فلسطين اين قيام را از پيش تدارك نديدند همان طور كه براي شورش ها و اغتشاشات [قيام و انقلاب] دهه بيست طرح و برنامه اي نداشتند. به هر حال، رهبري براي حفظ و بقاي برتري خود، به نوعي دخالت و درگيري راضي شد كه اگر چه در ميزان آن هنوز بحث و اختلاف نظر هست، ولي همان هم از روي اجبار و اضطرار بود. قيام از اصل عمدتاً خود انگيخته بود، انگيزه اصلي آن از پايین و در واقع از وسيع ترين و فقيرترين بخش جمعيت، يعني دهقاناني كه هجوم صهيونيست ها بيشترين لطمات را به آنان وارد آورده بود، سرچشمه ميگرفت. اين يك جنگ مردمي بود، هر چند نه در مفهوم ايدئولوژيك امروزي خود؛ زيرا اصولاً براندازي نظم اجتماعي موجود نه در دستور كار آن وجود داشت و نه جزو اهداف ضمني آن به حساب مي آمد. اين قيام مرحله جديدي در مقاومت اعراب به شمار ميرفت، مقاومتي كه از حدود پنجاه سال پيش با آن درگيريهاي ناپخته محلي آغاز شد: يعني استفاده از شيوههاي مبارزه مسلحانه به گونهاي مداوم، سازمان يافته و هدفدار نه فقط عليه يهوديان بلكه عليه انگليسي هايي كه صهيونيست ها را به فلسطين كوچانده بودند. پس از اينكه بيست سال تمام سياستمداران بيهوده ميكوشيدند تا به شيوههاي پارلماني، همدردي انگلستان بيتفاوت يا حتي متخاصم را جلب كنند، مردم تصميم گرفتند كه ـ به قول يكي از آنان ـ «حرف هاي خود را با لوله تفنگ بزنند نه با دهان» و اين محصول يك تكامل تدريجي مرموز، ولي كاملاً طبيعي، بود.
ماهيت ذاتي اين قيام چنين بود، هر چند كه با شيوههاي ديگر مقاومت نيز توأم مي شد. از نظر اعمال خشونتبار، شورشهاي [قيام و مقاومت] شهري بيشتري نسبت به سابق بروز مي كرد ـ به علاوه ی خشونت هايي كه، حداقل به همان نسبت كه در مورد يهوديان به كار ميرفت در مورد اعراب نيز اعمال ميشد. در مورد اقدامات غيرخشونت بار نيز بايد از يك اعتصاب سراسري شش ماهه نام برد. كشورهاي همسايه با ارسال وجه نقد، سلاح و داوطلب براي اولين بار به مبارزات مردم فلسطين يك بعد واقعاً پان ـ عربيستي بخشيدند كه بعد از آن نيز اين بعد رو به تزايد و رشد گذاشت.
ديويد هرست
مترجم: رحيم قاسميان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. Yajour.
2. John Marlowe.
ثبت دیدگاه